دیدار با سیدحسن نصرالله/ پیشبینی آیتالله خامنهای در مورد لبنان و غزه
یازده سال پیش، یعنی در روز 4 مردادِ82، مهمانِ حزبالله لبنان بودیم. مقرمان مدرسه امام خمینی (ره) در شهر بیروت بود. طبقِ قرار، روز اولِ حضورمان در لبنان، باید خدمتِ میزبان میرسیدیم. آنچه در پی میآید خاطره دیدار فراموش نشدنی با سیدحسن نصرالله است:
ساعاتی از شب گذشته بود تا این که بالأخره مکان قطعی ملاقات را به ما اعلام کردند. سریع خود را به محله «حاره حریک» رساندیم. بعد از گذشتن از یک ایست بازرسی خود را به جلوی آپارتمان چند طبقهای که میان آپارتمانهای بلند گم شده بود رساندیم. از گیت بازرسی رد شدیم. برادران حزب الله ـ که سخت از بر و بچههای خودمان تشخیص داده میشدند ـ اشیاء فلزیمان را گرفتند.
در یک اتاق کوچک، با صندلیهای فایبرگلاس یا به قول خودمان پلاستیکی، با نصرالله دیدار داشتیم. دیوارهای اتاق با چند تابلوی ساده که همه نماد مقاومت بودند تزئین شده بود و ما قبل از آمدن میزبان، آنها را تماشا میکردیم.
سیدحسن با ابّهت همیشگیاش وارد اتاق جلسه شد. احوالپرسی گرمی کرد و روبرویمان نشست. محافظانش هم آرام و جدی دو طرف او نشستند. نماینده ما دقایقی صحبت و سؤالاتی مطرح کرد. سید همان اول غافلگیرمان کرد و با خنده و با زبان فارسی پرسید میخواهید عربی صحبت کنم یا فارسی؟! بچهها گفتند فارسی. گفت بسیار خوب! البته فارسی من ضعیف است و من پنجاه درصد آن را می دانم. ولی در طول صحبت معلوم شد که بسیار مسلط است و بدون مکث و با ادبیات صحیح صحبت میکند.
صندلی سید با ردیف جلویی دو متر بیشتر فاصله نداشت. مکانی که سخنرانی میکرد، بلندتر از جای مستمعین نبود. تا آخر لبخند بر لبانش بود. خیلی تحویلمان گرفت و نزدیک یک ساعت و نیم در فضایی کاملا صمیمی صحبت کرد. بعد از جلسه با متانت و بزرگواری ایستاد و در چندین نوبت با بچهها عکس یادگاری گرفت. با تک تک بچهها دست داد.
نصرالله سخنان خود را اینگونه آغاز کرد: من فکر کردم چه بگویم، موضوعی که نمیشود با رسانههای گروهی طرح کنیم که مربوط به جمهوری اسلامی، امام (ره) و مقام معظم رهبری هم باشد. برگردیم به ۲۱ سال قبل یا بیشتر، به سال پیروزی انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹. شیعیان لبنان (و اهل سنت) منفعل بودند تا اینکه امام خمینی در عرصه اقتصادی و فرهنگی بر ملت لبنان تأثیر فراوان داشتند؛ مخصوصاً در سطح جوانان. جزء پیشگوییهایشان هم هست که: «یهودیان کنار هم جمع میشوند و نابودی آنها زمانی است که انقلابی در شرق ایجاد شود و یکی از فرزندان انبیاء، هم نام یکی از انبیاء بنی اسرائیل قیام می کند».
لبنان پر از شیعه بود و از لحاظ فکری، نزدیک به ایران. دو ماه بعد از حمله به لبنان، حزب الله تشکیل شد. همه جوان بودند. سیدعباس موسوی، بزرگترین عالم جریان، ۲۶ ساله بود، و آنچه طبیعتاً باید ۲۰ سال بعد تشکیل میشد دو ماهه تشکیل شد. در این اوضاع امام گفتند ارتش و سپاه بیاید به سوریه و لبنانی که اسرائیلیها مستقر شده بودند. سپاه آمد و مستقر شد. جمهوری اسلامی ایران هر چه در توان داشت برای لبنان میداد؛ پول، آموزش، کمک فکری.
امام فرمودند: «از صفر شروع کنید و با همین نیروی کم مبارزه کنید که پیروز خواهید شد. من از همین حالا میبینم که پیروزی از آنِ شماست.» با خود میگفتیم یعنی چه؟
از حضرت امام خواستیم که در مسأله لبنان کسی نماینده شما باشد که مزاحم وقت حضرتعالی نشویم. امام آن زمان فرمودند نماینده تام الاختیار من آقای خامنهای هستند. آقا هم خیلی با ما مهربان بودند. از زمان انعقاد نطفه حزب الله، آقا مسئول ما بود. ایشان در مسائل اسرائیل کارشناستر از کارشناسان است. خلاصه کار را ادامه دادیم؛ اما امام فرموده بودند تا اخراج کامل ادامه دهید. تا اینکه امام رحلت کرد. رسیدیم خدمت آقا که الان شما رهبر ما هستید، یک نفر را معرفی کنید تا مزاحم شما نشویم. آقا فرمودند: «نه خیر، مسأله اسرائیل و لبنان مربوط به من است و من خودم مسؤول این مسأله هستم.» آقا خصوصیات تک تک ما را میشناسند. این ارتباط عمیق از مهمترین عوامل پیروزی و از بزرگترین برکات برای حزب الله بود.
اما چند قضیه از رهنمودهای حضرت آقا:
قضیه اول، یک روز بعد از جنگ دوم خلیج فارس در کنفرانس مادرید، عربها و اسرائیلیها را جمع کردند برای صلح خاورمیانه که آقا هم علیه آن پیامی مهم داد. همه رفته بودند، رئیس جمهور سوریه، لبنان و ... پشتیبان بین المللی هم داشتند؛ مثل آمریکا و شوروی. صلح به نظر ما و همه صاحب نظران قطعی بود. رسیدیم خدمت آقا و گفتیم که ما تنها ماندیم. فرمودند: «درست است که همه دنیا جمع شدهاند ولی من به شما میگویم صلح نخواهد شد و کنفرانس موفق نخواهد بود.» در شرایطی بود که تحلیلگران میگفتند کار تمام شد. حتی بعضی آقایان در ایران هم این نظر را داشتند. اسحاق رابین و حافظ اسد با واسطه مذاکره میکردند و نزدیک به توافق بودند. بعد از حدود یک ماه انتفاضه اول آغاز شد و در کمال ناباوری همگان روند صلح شکست خورد.
قضیه دوم، در مورد عقب نشینی اسرائیل بود. همه معتقد بودند که محال است عقب نشینی از مرزها آن هم بدون قید و شرط. رفتیم خدمت آقا؛ فرمودند: «من تحلیل شما را قبول ندارم.» ولی صریح نفرمودند. بعد از چند روز فرماندهان ما رفتند تهران خدمت آقا. عادتاً اینها طول عمرِ مسؤولیتشان دو سال بود. لذا عدهای از اینها برای جانشینی فرماندهان شهید آماده شده بودند. ابتدا فقط برای نماز از آقا اجازه گرفته بودیم. بعد درخواست دست بوسی کردیم. بعد خودشان فرمودند که کمی صحبت کنیم. فرمودند: «پیروزی شما خیلی نزدیک است، نزدیک تر از آنچه شما به ذهنتان برسد، همه شما با چشمان خود خواهید دید.» و بعد از چند روز ما دیدیم اسرائیل فرار کرد.
قضیه سوم، مسأله سوریه بود. به خاطر سیستم امنیتی بسیار بسته کسی نمیداند داخل سوریه چه میگذرد و ما نمیدانستیم که بعد از مرگ حافظ اسد چه میشود. لذا همیشه نگران بودیم که یک مخالف سر کار بیاید. یک بار که حافظ اسد مریض شد، خدمت آقا رسیدیم و گفتیم برایش دعا کنید، فرمودند دعا میکنم. بعد از مدتی خوب شد. گذشت تا این که بار دیگر حافظ مریض شد. دوباره خدمت آقا رسیدیم که دعا کنید، فرمودند: «البته من دعا می کنم ولی ناراحت نباشید. چون کسی که بعد از او میآید برای شما خیلی بهتر خواهد بود.» وزارت خارجه و اطلاعات که هیچ CIA هم نمیدانست چه می شود. به هر حال حافظ فوت کرد و بشار آمد. و جداً وضع ما بعد از فوت حافظ اسد خیلی بهتر شد. به طوری که اسرائیلیها میگویند، نمیدانیم کدام از یک از اینها از دیگری اطاعت میکنند؟ صمیمیت ما با سوریه، اکنون به صورتی است که هر زمان بخواهم با بشار دیدار و تبادل نظر میکنم.
وقتی که ما در جنوب لبنان پیروز شدیم. خدمت آقا رسیدیم و من با تأسف و ناامیدی گفتم: «حضرت آقا هجده سال طول کشید تا حزب الله جنوب لبنان را آزاد کرد، فلسطین چقدر طول خواهد کشید؟!» آقا فرمودند: «حالا که پرسیدید میگویم که اعتقاد دارم آزادی قدس کمتر از آن طول می کشد».
سید حسن در پایان سخنان خود اظهار داشت: آقا در لبنان بسیار محبوب هستند. طوری که در لبنان وقتی شنیده میشود کسی در ایران به آقا انتقاد میکند یا با ایشان مخالفت میشود، با تعجب و ناراحتی میگویند که اینها آقا را و قدر او را نمی شناسند. این سرزمین یک روز هم تحت لوای ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام نبوده و شیعه هرگز حاکمیت نداشته تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ۱۴۰۰ سال شیعه مستضعف و فقیر بود. ما تا سی سال پیش یک مؤسسه یا مدرسه نداشتیم. اما شیعه امروز قویترین طایفه لبنان است. از لحاظ نظامی قویترین نیرو هستیم در لبنان و قابل مقایسه با اسرائیل شدهایم. حزب الله بزرگترین حزب سیاسی لبنان است. یکی از ممتازترین رادیوها و بهترین شبکههای عربی (المنار) برای حزب الله است. شیعه قویترین جریان را در لبنان دارد و الان دیگران از ما تقیه میکنند. بر عکس گذشته که ما تقیه میکردیم.
ما آینده را برای خود می دانیم.
«امیدواریم اسرائیل یک روز حماقت کرده به جنوب لبنان حمله کند. زیرا آن چه ما آماده کردهایم، به ذهن شارون هم خطور نمیکند».
- ۹۳/۰۵/۰۴