تِرِشه

تِرِشِه به گویش اردکانی راه باریکی را گویند که بین کرت ها (زمین کشاورزی) فاصله انداخته است

تِرِشه

تِرِشِه به گویش اردکانی راه باریکی را گویند که بین کرت ها (زمین کشاورزی) فاصله انداخته است

در ماه رجب تمرین کنیم تا مانند آیت‌الله فاضل اردکانی مردن خوبی داشته باشیم

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۳۲ ق.ظ | ۱ نظر

حجت‌الاسلام حسینی قمی با اشاره به خاطره یکی از علمای شهرستان اردکان، خاطرنشان کرد: آیت الله فاضل اردکانی از علمای بزرگ تشیع در اواخر عمر به مرض استسقاء دچار شده بود، در شب آخر عمر به پسرش می‌گوید: آب برای من بیاور؛ آب مفصلی می‌خورد و کاملاً سیراب می‌شود. بعد می‌گوید سلام الله علی الحسین آب خوبی خوردم، مردن خوبی هم بکنیم؛ رو به قبله دراز می‌کشد و به راحتی جان می‌دهد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت‌الاسلام‌ سید حسین حسینی قمی، استاد حوزه علمیه قم، بعدازظهر پنج‌شنبه در جمع طلاب و مردم شهرستان اردکان که در مؤسسه دارالثقلین قم برگزار شد، گفت: اشتغالات دنیایی مانند زیاد حرف‌زدن، اتلاف وقت و نگاه گناه‌آلود دل را می‌میراند.
 
وی با بیان این‌که برای آماده شدن در مهمانی ماهِ خدا، در ماه رجب و شعبان تمرین کنیم که از گناه و آلودگی دور باشیم، با اشاره حدیثی از پیامبر اسلام، افزود: حضرت زمانی که هلال ماه رجب را می‌دیدند، می‌فرمودند: اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی رَجَبٍ وَ شَعْبَانَ وَ بَلِّغْنَا شَهْرَ رَمَضَانَ وَ أَعِنَّا عَلَى الصِّیَامِ وَ الْقِیَامِ وَ حِفْظِ اللِّسَانِ وَ غَضِّ الْبَصَرِ وَ لا تَجْعَلْ حَظَّنَا مِنْهُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ؛ خدایا براى ما در ماه رجب و شعبان برکت قرار ده، و ما را به ماه رمضان برسان، و بر روزه رمضان و بیدارى شب و نگهدارى زبان و فروبستن چشم کمک فرما، و بهره ما را از ماه رمضان، گرسنگى و تشنگى قرار مده.
 
حجت‌الاسلام حسینی قمی با اشاره اهمیت روزه‌داری و شب‌زنده‌داری ماه رجب و شعبان، خاطرنشان کرد: امام خمینی(ره) به خاطر قضا شدن نماز شبش گریه می‌کرد، اما ما اگر نماز صبحمان هم قضا شود، اهمیتی نمی‌دهیم.
 
وی درباره اهمیت حفظ زبان، بیان داشت: باید خیلی مراقب حرف‌زدن‌هایمان باشیم؛ متأسفانه برخی هرچه که می‌خواهند، می‌گویند باید به خدا پناه ببریم.
 
استاد حوزه علمیه افزود: دین به مال، جان و آبروی مؤمن در جامعه بسیار اهمیت می‌دهد، اما متأسفانه این سه در جامعه از ارزان‌ترین چیزهاست و به راحتی آبروی مؤمنی را می‌بریم.
 
وی اظهار داشت: برخی رفتارشان در بیداری دروغ است، اما در عین حال به دنبال تعبیرِ خواب‌های صادقه‌شان هستند!
 
حجت‌الاسلام حسینی قمی گفت: همان‌طور که بدن ما اگر به غذای آلوده عادت نداشته باشد، با خوردن غذای ناسالم، مسموم می‌شود، روح ما نیز اگر به گناه عادت نداشته باشد، با کمترین گناه، آزرده می‌شود؛ این‌که ما هیچ ابایی در انجام گناه نداریم، برای این است که عادت کردیم به روحمان غذای ناسالم بدهیم.
 
استاد حوزه علمیه قم با اشاره به خاطره یکی از علمای شهرستان اردکان، خاطرنشان کرد: آیت الله فاضل اردکانی از علمای بزرگ تشیع که در کربلا زندگی می‌کرد در اواخر عمر به مرض استسقاء دچار شده بود، در شب آخر عمر، افراد زیادی برای عیادت مهمان او بودند. رو به آن‌ها می‌کند، و می‌گوید: بروید، من می‌خواهم بمیرم. وقتی مهمان‌ها رفتند، به پسرش می‌گوید: آب برای من بیاور؛ آب مفصلی می‌خورد و کاملاً سیراب می‌شود. بعد می‌گوید سلام الله علی الحسین آب خوبی خوردم، مردن خوبی هم بکنیم؛ رو به قبله دراز می‌کشد و به راحتی جان می‌دهد.
 
وی افزود: ببینید انسان چقدر می‌تواند آماده باشد و اسیر این دنیا نباشد؛ بنابراین ضمن الگوگیری از چنین علمای بزرگی تلاش کنیم با استفاده از ماه‌های رجب، شعبان و رمضان تعلقات خود را به دنیا کم کنیم.
 
گفتنی است در ابتدای این مراسم که به دعوت گروه تبلیغیِ طلاب و فضلای شهرستان اردکان برگزار شد، حجت‌الاسلام امینی، مسؤول گروه تبلیغی حامیان ولایت شهرستان اردکان با اشاره به نقش و اهمیت تبلیغ، گفت: این‌که یک روحانی بنشیند و آموخته‌های دینی خود را به مردم آموزش دهد، در دنیا بی‌نظیر است و طلاب و روحانیان باید با استفاده از شیوه های مختلف تبلیغی به این امر اهمیت بدهند.

شایان ذکر است، در این مراسم حجت‌الاسلام مهدی‌زاده، کارشناس شبکه ماهواره‌ای هدهد، با استفاده از یکی از جدیدترین روش‌های تبلیغی به بیان مسائل و احکام دینی پرداخت. این سخنرانی بسیار مورد استقبال مردم و طلاب اردکان قرار گرفت.

مداحی برادر آقای حاج جواد محیطی پایان‌بخش این مراسم بود.









منبع: خبرگزاری رسا

  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی

روحانیت از تمام ظرفیت خود برای حضور در مسائل کلان فرهنگی شهر استفاده کند

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۳۳ ب.ظ | ۱ نظر

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت‌الاسلام منصوری‌خواه، استاد حوزه علمیه اردکان و رییس کمیسیون فرهنگی شورای شهر این شهرستان در جلسه طلاب و فضلای اردکانی مقیم قم که در ساختمام مجمع طلاب استان یزد برگزار شد به ایراد سخن پرداخت.

 
وی با بیان این‌که فرهنگ، متعلق به حوزه و روحانیت است، اظهار داشت: روحانیت که سکاندار حرکت اسلامی و فرهنگی کشور است باید از همه ظرفیت‌هایی که نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران برای فعالیت فرهنگیِ روحانیت فراهم کرده است، استفاده کند.
 
حجت‌الاسلام منصوری‌خواه با اشاره به این‌که ما از همه ابزارهایی که جوان‌ها را به فرهنگ و دین جذب کند، استفاده نمی‌کنیم، خاطرنشان کرد: ما با هم‌فکری و کمک شما طلاب و فضلای حوزه علمیه قم می‌توانیم در طول سال طرح‌ها و برنامه‌های خوب و جذابی در اردکان داشته باشیم و انشاءالله با یک نوآوری بتوانیم با کمک یکدیگر به مسائل فرهنگی شهر خدمت کنیم.
 
وی افزود: در شهرستان اردکان در ورزشگاه آیت‌الله خاتمی حدود سه، چهار هزار نفر جوان برای تماشای مسابقات والیبال می‌آیند، چرا این جمعیت در مکان‌هایی که سکاندارش حوزه است، دیده نمی‌شود؛ در حالی که مردم اردکان همیشه به روحانیت علاقه داشتند و الان نیز علاقه دارند.
 
رییس کمیسیون فرهنگی شورای اسلامی شهر اردکان بیان داشت: متأسفانه ما فعالیت‌هایمان را کاملا با سیاست آمیخته‌ایم و فرهنگ را سیاست‎‌زده کرده‌ایم و اگر کسی در مسائل سیاسی با ما نباشد، به او میدان نمی‌دهیم و به او محل نمی‌گذاریم؛ در حالی که به هیچ وجه چنین رویکردی پسندیده نیست.
 
وی از این‌که همه چیز، حتی فرهنگ را سیاسی کرده‌ایم اظهار تأسف کرد و افزود: در سال جدید باید تحول و تغییری در این مسائل صورت بگیرد و همه، عزم خود را جزم کنیم تا بینش دینی و فرهنگی مردم را بالا ببریم.
 
حجت‌الاسلام منصوری‌خواه تأکید کرد: کارشناسان از نهادهای مختلف در طرح‌ها و تصمیمات فرهنگی شهر فعال هستند، ولی متأسفانه حوزه علمیه در این مسائل ورود نکرده است و سهم آن نسبت به نهادهای دیگر، شاید یک‌دهم باشد؛ این در حالی است که سه نفر از اعضای شورای شهرِ اردکان روحانی هستند و از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم می‌خواهند طرح‌ها و برنامه‌هایشان را ارائه دهند.
 
وی وضعیت فرهنگی شهر اردکان را در مقایسه با شهرهای دیگر خوب ارزیابی کرد و در ادامه ضمن بیان مشکلات فرهنگی حال حاضر این شهرستان، گفت: این‌ها معضلات فرهنگی شهر است که هنوز چالشی نشده است، اما اگر دیر بجنبیم و اقدامی نکنیم، مسأله بسیار حاد و غیرقابل جبران خواهد شد.
 
استاد حوزه علمیه اردکان افزود: در عرصه فرهنگ باید همه به یکدیگر کمک کنیم تا اصالت فرهنگیِ شهرستان اردکان حفظ شود؛ این هم همت مسؤولان و هم شما طلاب و فضلا را می‌طلبد که پیش‌قدم و علمداران مسائل فرهنگی هستید.
 
وی ضمن تشکر از طلاب و فضلایی که در ایام تعطیلات نوروز فعالیت فرهنگی می‌کردند، گفت: فعالیت طلاب خوب است، اما همه ظرفیت‌های حوزه علمیه قم برای طرح‌های فرهنگی در سطح شهر استفاده نمی‌شود و لازم است از این به بعد با هماهنگی و سازماندهی بیشتر شاهد حضور چشمگیر و جذاب روحانیان در عرصه‌های مختلف فرهنگی شهر باشیم.
 
رییس کمیسیون فرهنگی شورای اسلامی شهرستان اردکان، سلام گرم مسؤولان شهر را به طلاب و فضلای اردکانی مقیم قم ابلاغ کرد و از قول شهردار محترم، گفت: شهردار اردکان ابراز کرد: طلاب و فضلای اردکانی مقیم حوزه علمیه قم هر تصمیمی بگیرند، چنان‌چه طرح و برنامه‌های فرهنگی را از طریق حجت‌الاسلام علی دهستانی، نماینده محترم مجمع طلاب و فضلای حوزه علمیه قم به ما ارائه دهند، وظیفه خود می‌دانیم مقدورات لازم را برای اجرای طرح‌ها تأمین ‌کنیم.
 
گفتنی است، این جلسه که با حضور حجت‌الاسلام دهستانی، نماینده مجمع طلاب و فضلای حوزه علمیه قم برگزار شد، طلاب حاضر نقطه نظرات خود را با رییس کمیسیون فرهنگی شورای شهر اردکان درمیان گذاشتند و مقرر شد کارگروهی ذیل نماینده طلاب تشکیل شود تا پل ارتباط نماینده طلاب با مسؤولان شهر باشد.
  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی

چرا روحانی 24ساله تأیید شد ولی سیدحسن خمینی تأیید نشد؟

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۳۳ ب.ظ | ۰ نظر

طبق خبرها، شورای نگهبان صلاحیت یک روحانی ۲۴ ساله را برای انتخابات مجلس خبرگان رهبری تأیید کرده است. در روزهای اخیر رسانه‌های طیفِ خاص! سؤالی مطرح کرده‌اند که «چرا و چگونه یک روحانی ۲۴ ساله با ۹ سال تحصیل به درجه اجتهاد رسیده و قدرت استنباط برخی از مسائل فقهی را داراست، اما فردی مانند سیدحسن خمینی که صلاحیت علمی و اجتهادش از سوی شماری از مراجع و علما مورد تأیید قرار گرفته و سال‌هاست به تدریس علوم حوزوی مشغول است، قدرت استنباط برخی از مسائل فقهی را ندارد و از سوی شورای نگهبان تایید نشده است؟»

جواب از این اشکال بسیار راحت‌تر از اشکالی است که به نظر، قوی و مستدل می‌نماید.

اول این‌که سابقه تدریس در حوزه علمیه دلیلی بر اجتهاد نیست.

دوم این‌که داشتن بنیه اجتهاد و تأیید آن از سوی بزرگان حوزه، با ملاکی که شورای نگهبان می‌خواهد خیلی فرق دارد. یک مثال می‌زنم تا مطلب روشن شود: در دانشگاه برای امتحان جامع دکتری، نمره قبولی چهارده است، اما معدل باید شانزده باشد؛ طبیعی است به کسی که نمره قبولیِ چهارده آورده، اما معدلش شانزده نباشد اجازه دفاع از پایان‌نامه‌اش را نمی‌دهند. این قانون دانشگاه است و هر کسی که بخواهد در دانشگاه مدرک دکتری بگیرد، باید ملتزم به این قانون باشد.

شورای نگهبان نیز مانند هر نهاد دیگری قوانین و ضوابطی دارد و باید ملتزم به قوانین باشد.

بنابراین در حوزه علمیه، ممکن است یک فرد، خارجِ فقه و اصول تدریس کند، خوش‌بیان باشد و شاگرد هم داشته باشد، اما باید امتحان بدهد تا معلوم شود اجتهادی که مورد نظر شورای نگهبان است احراز می‌شود یا خیر.

سوم این‌که، احراز صلاحیت علمی، تنها یکی از شرایط نمایندگیِ مجلس خبرگان است و شرایط دیگری هم لازم است که شورای نگهبان باید طبق وظیفه قانونی‌اش، آن شرایط را نیز احراز کند.

چهارم این‌که، نظام، قانون دارد و هیچ کس نمی‌تواند و حق هم ندارد چون تصمیمی باب میل او نشد به نهادهای قانونی کشور خدشه وارد کند. امام خمینی(ره)، رهبر کبیر و معمار بزرگ انقلاب، درباره کسانی نه تنها به قانون کشور ملتزم نیستند، بل‌که علیه آن حمله می‌کنند فرمودند: «من تکرار می‌کنم مجلس بالاترین مقام است در این مملکت. مجلس اگر رأی داد و شورای نگهبان هم آن رأی را پذیرفت، هیچ کس حق ندارد یک کلمه راجع به این بگوید. من نمی‌گویم رأی خودش را نگوید؛ بگوید؛ رأی خودش را بگوید؛ اما اگر بخواهد فساد کند، به مردم بگوید که این شورای نگهبان کذا و این مجلس کذا، این فساد است، و مفسد است یک همچو آدمی، تحت تعقیب مفسد فی‌الارض باید قرار بگیرد». (صحیفه امام ج14ص370)

سخن پایانی این‌که، این هوای نفس است که نمی‌گذارد، فرد، قانون انقلاب اسلامی ایران را بپذیرد. انقلاب اسلامی، تاکسی نیست که فرد بخواهد به راننده‌اش دستور بدهد و به هر کوچه پس کوچه‌‌ای که خواست ببرد؛ انقلاب اسلامی، همچون قطاری است که فقط روی خط خودش حرکت می‌کند و به برکت ولایتِ فقیه با خواسته و منافع افراد و جناح‌ها، از مسیر خارج نمی‌شود. امام خمینی(ره) فرمود: «اگر می‌خواهید از صحنه بیرونتان نکنند، بپذیرید قانون را».

  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی

اهدنا الصراط الخمینی

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۲۳ ب.ظ | ۰ نظر

اول خیابان «جمهوری اسلامیِ» قم، جلوی مؤسسه «امام خمینی(ره)» یک روحانیِ میان‌سالی اشاره‌ای کرد تا سوار موتور شود. ایستادم؛ سوار شد.

پرسیدم: کجا می‌ری حاج‌آقا؟

گفت: «تا وقتی که در صراط مستقیم هستی با تو می‌آیم، و اگه به چپ و راست منحرف بشی، هذا فراق بینی و بینک».

دیدم اهل حال است؛ گفتم: «حاج‌آقا! شما هم تا وقتی که در خطِ مستقیمِ امام خمینی هستی، با شما می‌آیم، و الا اگه بخواهی به چپ و راست به طرف بیتِ امام بری، ما دیگه نیستیم!»

دیدم حاج‌آقا پشت سر من قاه قاه می‌خندند.

پرسیدم: برای چی می‌خندی، حاج‌آقا!

گفت: اتفاقا دارم می‌رم یخچال قاضی، بیتِ امام(ره)!

تازه متوجه خنده‌هایش شدم.

پرسیدم مؤسسه امام خمینی(ره) چه کار دارید؟ درس می‌خوانید یا تدریس دارید؟

گفت: درس خارجِ فقه شرکت می‌کنم.

پرسیدم: موضوع درس چیه؟

گفت: فقهِ حکومتی، بحث بانکداری.

گفتم: «خدا بحث‌های فقه حکومتی را در حوزه علمیه ما زیاد کند. حکومت ما آخوندی شده، ولی هنوز آخوندهای ما حکومتی نشدن!»

حاج آقا از حرفی که زدم، خیلی خوشش آمد و یک «احسنت‌چه‌نکته‌ای» را حواله من کرد؛ که رسیدیم اول خیابان عطاران. گفت همین‌جا پیاده می‌شم.

پیاده شد؛ از خیابان جمهوری به سمت چپ، به طرف بیت امام رفت...

یاد جمله‌ای از وصیت‌نامه یکی از شهدای طلبه افتادم؛ «در یک جمله به شما بگویم اهدنا الصراط المستقیم یعنی اهدنا الصراط الخمینی».



  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی

یک کارتنْ‌‌ کتابِ جامانده

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۴۸ ب.ظ | ۴ نظر

سرآمد مطالعه در کشور ما تأسف‌بار است و مسئولین از آمار سرانه پایین مطالعه در کشور خبر می‌دهند؛ اما افرادی هستند که گوی سبقت را از این آمار ربوده‌اند.

حاجیه خانم «ربابه چادررسا» علاوه بر انس با قرآن و مفاتیح، کتاب‌های تاریخ و تفسیر را نیز مطالعه می‌کند. این مادربزرگ به مدرسه نرفته است و سواد مکتب‌خانه‌ای دارد و با «خط سیاق» نیز آشناست. قدیم،‌ آشنایان و همسایگانی که نمی‌توانستند اسناد را بخوانند، از وی کمک می‌گرفتند.

شاید باورش برایتان سخت باشد اگر بشنوید او یک دوره کامل 27جلدیِ تفسیر نمونه را مطالعه کرده است. تاریخ انبیا، تاریخ امامان معصوم، مختارنامه، نفس‌المهمومِ شیخ عباس قمی (در کربلا چه گذشت) و تاریخ عامه اردکان نیز از جمله کتاب‌هایی است که وی تاکنون خوانده است.

یکی از نوه‌هایش می‌گوید: «مادربزرگ ما قرآن و مفاتیح را با ترجمه می‌خواند. هر موقع حکایت یکی از انبیا را تعریف می‌کند، با همان زبان عامیانه خودش می‌گوید "تا اینجای داستان در قرآن آمده است، اما از این به بعد، در کتاب‌هاست." منظور او این است که بقیه داستان، در کتب تاریخی نقل شده است، نه قرآن.»

او با رمان و داستان نیز بیگانه نیست. کتاب «شورآباد» محمدعلی جمال‌زاده، چهار جلد از ده جلدِ «کِلیدَر» محمود دولت‌آبادی و چند کتاب از جلال آل احمد را نیز خوانده است.

این مادربزرگِ پرافتخار اردکانی دستی نیز به قلم دارد و خاطراتی از زندگی‌اش را نوشته است. در نوشته‌هایش، خاطرات جالب و خواندنی از دوران کودکی و نوجوانی‌اش می‌بینی.

همیشه یک قلم و دفتری به همراه دارد و مطالبی را که در حین مطالعه برایش جالب است می‌نویسد. او اشعار و بخش‌هایی از کتاب فرهنگ عامه اردکان و تمام کتاب زندگی‌نامه مختار را رونویسی کرده است. با دیوان حافظ نیز مأنوس است و گاهی بعد از تفألِ به حافظ، اشعار را می‌نویسد.

مادربزرگ سال گذشته در نخستین «جشنواره شعر و قصه‌گویی با گویش اردکانی» شرکت کرد. در اختتامیه مراسم، داوران او را ستایش کردند.

نوشته‌های او معمولا نصیب فرزندان و نوه‌هایش می‌شود. آخرین دفعه‌ای که مهمان این مادربزرگ بودم، مثل همیشه با چایِ تازه‌دم و میوه و شیرینی از من پذیرایی کرد. مشغول رونویسی از کتاب زندگی‌نامه مختار بود. می‌گفت دومین دفعه است که این کتاب را مشق می‌کند. مشقِ اولش را به دخترش (مادر شهید) هدیه داده است و این مشق را می‌خواهد برای خودش نگه دارد.

از هم‌صحبتی با او خسته نمی‌شوی. با گرم‌شدن صحبت تو را به اعماق تاریخ می‌برد و چنان خاطرات را دقیق و با ذکر جزئیات نقل می‌کند، که گویی تمام صحنه‌ها، شخصیت‌ها و دیالوگ‌ها را با دوربین پیشرفته فیلمبرداری کرده و به نمایش گذاشته‌اند.

حکایت دوران جوانیِ حاجیه ربابه که توانسته بود روح تشنه‌اش را سیراب کند شنیدنی است: «از همان ایام جوانی عاشق خواندن بودم. زمانی که هم‌دوره‌‌ای‌ها و هم‌سن‌وسال‌ها برای گذران اوقات فراغت به دورهم‌نشینی و شب‌نشینی و.... مشغول بودند، ترجیح می‌دادم مطالعه کنم. حاضر بودم تمام دارایی‌ام را بدهم تا برای مطالعه کتاب بخرم. در همان ایام به دلیل کوچک‌بودن منزلمان، مدتی اجاره‌نشین شدیم. کارتن کتابی از اموال صاحب‌خانه در آن خانه، جا مانده بود؛ که بعدها از یکی از اقوام صاحب‌خانه شنیدم کتاب‌های نفیس تاریخی بوده است. برای مطالعه کتاب‌ها از صاحب‌خانه اجازه گرفتم. با خواندن اولین کتاب دنیای جدیدی به رویم گشوده شد. موقع مطالعه زمان را از یاد می‌بردم. بعد از تمام شدنِ هر کتاب به دنبال فرصتی بودم تا کتاب بعدی را شروع کنم؛ که البته به‌خاطر مشغله‌های زیادی که داشتم، فقط موقع شیردادن فرصت مطالعه برایم فراهم می‌شد».

همه چیز در خانه سر جای خودش بود؛ مرتب و منظم. کنار گلدان‌های کوچک ایوان، کوزه‌ها هم دست‌به‌کمر ایستاده بودند. جلو رفتم. دیدم مادربزرگ روی سینه سفالی‌شان یادگاری نوشته؛ با همان خط خودش. به کوزه‌ها مدال داده بود. چقدر قشنگ.

وقتی از خانه مادربزرگ خارج می‌شوم، با خود می‌گویم چه گمنام‌هایی در شهرمان داریم و از آن غافلیم؛ کسی که در سن 90سالگی، آن هم با سواد مکتب‌خانه، هنوز می‌خواند و می‌نویسد. داشتن چنین گنجینه‌هایی در دیارِ عالم‌پرورِ اردکان، دور از انتظار نیست. یاد جمله‌ای از صاحب «جامع مفید» می‌افتم که در اواخر قرن یازدهم می‌نویسد: «این قصبه شریفه [اردکان] از قدیم‌الایام محل توطّن فضلا و علما و حکما و منجمین و دانشمندان بوده و هست و در میان اصحاب هوش به «یونان کوچک» اشتهار دارد...».


یادداشت فوق 👆 در آبان‌ماه ۱۳۹۴ منتشر شده است. این یادداشت را با اندکی تغییر و اضافات در تاریخ ۱۳۹۶/۰۴/۲۰ بازنویسی و در اختیار خوانندگان عزیز قرار می‌دهم:

🔹خانم «ربابه چادررسا» که فرزندان و نوه‌هایش او را «مامادایی» می‌گویند، در خانواده‌ای از خوبان و پاکانِ روزگار چشم به جهان گشود. پدرش عبدالحسین و مادرش سکینه نام داشت. عبدالحسین کشاورز بود و در سن جوانی (۳۷ سالگی) در سفر عتبات عالیات، در نجف، مبتلا به حصبه شد و دار فانی را وداع گفت. سکینه، زنی پاک و مؤمنه، در سن ۳۲سالگی به سوگ همسر نشست و از آن سال عهده‌دار تربیتِ مامادایی(ربابه) و خواهرش فاطمه(مادرِ براداران فرزان، از طبیبان خدوم و مشهور اردکان) شد. مامادایی هفت‌هشت ماهه و خواهرش فاطمه حدود شش‌ساله بود که این دو خواهر یتیم شدند. 


🔸 سکینه، مادرِ مامادایی، از کودکی در خانواده‌ای روحانی بزرگ شده بود. حجت‌الاسلام والمسلمین «حاج سید حسین مرتضوی» (عموی آیت‌الله سید روح الله خاتمی) صاحب فرزند نمی‌شدند و سکینه را که در همسایگی‌شان بود به فرزندی گرفتند؛ سکینه، از کودکی به جز  تابستان‌ها در خانه‌ی آسیدحسین مرتضوی بزرگ شد.

مامادایی رحلتِ آسیدحسین را به یاد دارد؛ او می‌گوید: یادم است که آسید حسین وضویی گرفت و آمد دراز کشید و دار فانی را وداع گفت. می‌گوید وقتی بر بالینِ آسید حسین رفتم، انگار سال‌ها بود که از دنیا رفته بود.

سکینه عفتی، مادر مامادایی و فرزندخوانده‌ی حجت‌الاسلام والمسلمین سیدحسین مرتضوی(عموی آیت‌الله سید روح‌الله خاتمی)


🔸 پدرش عبدالحسین حدود ۹۵سال پیش، در حالی که به دختر سوادآموختن ننگ بود و بسیاری از مردم به فکر لقمه‌نانی بودند تا امرار معاش کنند، دخترش فاطمه را به مکتب برد. او قبل از سفرش به کربلا نیز، وصیت کرد اگر من برنگشتم، دختر دیگرم ربابه را به مکتب ببرید. طبق وصیت پدر، مامادایی را نیز به مکتب بردند. 


🔹مامادایی که در خانواده‌ا‌ی مؤمن و باخدا تربیت و رشد یافته است، علاوه بر انس با قرآن و مفاتیح، کتاب‌های تاریخ و تفسیر را نیز مطالعه می‌کند. وی سواد مکتب‌خانه‌ای دارد و با «خط سیاق» نیز آشناست. قدیم،‌ آشنایان و همسایگانی که نمی‌توانستند اسناد را بخوانند، از وی کمک می‌گرفتند. 


🔹وی یک دوره کامل ۲۷جلدیِ تفسیر نمونه را مطالعه کرده است. تاریخ انبیا، تاریخ امامان معصوم، مختارنامه، نفس‌المهمومِ شیخ عباس قمی (در کربلا چه گذشت)، تاریخ عامه اردکان، مکارم الاخلاق (زندگی‌نامه آیت‌الله العظمی فاضل اردکانی) و الگوی وقار (زندگی‌نامه آیت الله حاج ملامحمد حائری اردکانی) از جمله کتاب‌هایی است که او تاکنون خوانده است.


🔹 وی قرآن و مفاتیح را با ترجمه می‌خواند. هر موقع حکایت یکی از انبیا را تعریف می‌کند، با همان زبان عامیانه خودش می‌گوید "تا اینجای داستان در قرآن آمده است، اما از این به بعد، در کتاب‌هاست." منظور او این است که بقیه داستان، در کتب تاریخی نقل شده است، نه قرآن.


🔹مادربزرگ هم‌چنین در «جشنواره شعر و قصه‌گویی با گویش اردکانی» شرکت کرده  است که در اختتامیه مراسم، از او تقدیر کردند.


🔹او با رمان و داستان نیز بیگانه نیست. کتاب «شورآباد» محمدعلی جمال‌زاده، چهار جلد از ده جلدِ «کِلیدَر» محمود دولت‌آبادی و چند جلد از کتاب‌های جلال آل احمد را نیز خوانده است.


🔹مامادایی دستی نیز به قلم دارد و خاطراتی از زندگی‌اش را نوشته است. در نوشته‌هایش، خاطرات جالب و خواندنی از دوران کودکی و نوجوانی‌اش می‌بینی.


🔹او همیشه یک قلم و دفتری به همراه دارد و مطالبی را که در حین مطالعه برایش جالب است می‌نویسد. وی اشعار و بخش‌هایی از کتاب فرهنگ عامه اردکان و تمام کتاب زندگی‌نامه مختار را رونویسی کرده است. با دیوان حافظ نیز مأنوس است و گاهی بعد از تفألِ به حافظ، اشعار را می‌نویسد. 


🔹این روزها مشغول رونویسی از کتاب زندگی‌نامه مختار است. می‌گوید دومین دفعه است که این کتاب را مشق می‌کند. مشقِ اولش را به دخترش خدیجه (مادر شهید) هدیه داده است و این مشق را می‌خواهد برای خودش نگه دارد.


🔹از هم‌صحبتی با او خسته نمی‌شوی. با گرم‌شدن صحبت تو را به اعماق تاریخ می‌برد و چنان خاطرات را دقیق و با ذکر جزئیات نقل می‌کند، که گویی تمام صحنه‌ها، شخصیت‌ها و دیالوگ‌ها را با دوربین پیشرفته فیلمبرداری کرده و به نمایش گذاشته‌اند. 


🔹حکایت دوران جوانیِ مامادایی که توانسته بود روح تشنه‌اش را سیراب کند شنیدنی است: «از همان ایام جوانی عاشق خواندن بودم. زمانی که هم‌دوره‌‌ای‌ها و هم‌سن‌وسال‌ها برای گذران اوقات فراغت به دورهم‌نشینی و شب‌نشینی و.... مشغول بودند، ترجیح می‌دادم مطالعه کنم. حاضر بودم تمام دارایی‌ام را بدهم تا برای مطالعه کتاب بخرم. در همان ایام به دلیل کوچک‌بودن منزلمان، مدتی اجاره‌نشین شدیم. کارتن کتابی از اموال صاحب‌خانه در آن خانه، جا مانده بود؛ که بعدها از یکی از اقوام صاحب‌خانه شنیدم کتاب‌های نفیس تاریخی بوده است. برای مطالعه کتاب‌ها از صاحب‌خانه اجازه گرفتم. با خواندن اولین کتاب دنیای جدیدی به رویم گشوده شد. موقع مطالعه زمان را از یاد می‌بردم. بعد از تمام شدنِ هر کتاب به دنبال فرصتی بودم تا کتاب بعدی را شروع کنم؛ که البته به‌خاطر مشغله‌های زیادی که داشتم، فقط موقع شیردادن فرصت مطالعه برایم فراهم می‌شد».


🔹همه چیز در خانه‌ی مامادایی سر جای خودش است؛ مرتب و منظم. کنار گلدان‌های کوچک ایوان، کوزه‌ها هم دست‌به‌کمر ایستاده‌اند. مادربزرگ روی سینه سفالی‌شان یادگاری نوشته؛ با همان خط خودش. چه زیبا به کوزه‌ها مدال داده است.


🔹مامادایی در سن ۹۵سالگی، آن هم با سواد مکتب‌خانه، هنوز می‌خواند و می‌نویسد. 


🔹داشتن چنین گنجینه‌هایی در دیارِ عالم‌پرورِ اردکان، دور از انتظار نیست؛ آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه علمیه قم در اجازه اجتهادِ «آیت‌الله فرساد اردکانی» در مورد مردم اردکان می‌نویسد: «عموم مردم اردکان دارای اذهان عالی و همگی از گروه دانشمندانند که آنان را بدین عنوان می‌شناسند». بی‌خود نیست که صاحب «جامع مفید» در اواخر قرن یازدهم، بعد از تحقیق و مطالعه‌ی احوال مردم دیار اردکان، در ج۳، ص۷۲۵  کتابش می‌نویسد: «این قصبه شریفه [اردکان] از قدیم‌الایام محل توطّن فضلا و علما و حکما و منجمین و دانشمندان بوده و هست و در میان اصحاب هوش به «یونان کوچک» اشتهار دارد...».

مامادایی در حال نوشتن و خواندن 

  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی

نسخه‌های خطی اردکان زیر غبار فراموشی

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ب.ظ | ۰ نظر


حجت‌الاسلام والمسلمین سیدصادق اشکوری که سال‌های گذشته برای تحقیق از نسخه‌های خطی کتابخانه حوزه علمیه امام صادق(ع) به اردکان سفر کرده بود در گفتگو با خبرنگار اردکان امروز گفت: نسخه‌های خطیِ کتابخانه حوزه علمیه اردکان از نسخه‌های نفیس و گران‌بهایی است که باید در حفظ و نگهداری آن تلاش شود.

رییس مجمع ذخائر اسلامی قم با بیان این‌که باید نگاهتان را به اسناد و نسخه‌های خطی تغییر دهید تا متوجه ارزش آن‌ها بشوید، خاطرنشان کرد: حفظ و نگهداریِ نسخه‌های خطی حداقل وظیفه‌ مسئولین فرهنگی شهرها و استان‌هاست.

وی با بیان اینکه نسخه‌های خطی به عنوان منابع اصلی و مهم برای پژوهش درباره علوم اسلامی است، با اشاره به تمدن چندهزار ساله کشورهای مسلمانِ منطقه خاورمیانه اظهار داشت: خاورمیانه در علوم مختلف مهد تمدن است و نتایج این تمدن چندهزار ساله در آثار معماری و نسخه‌های خطی است و اگر در حفظ و نگهداری آن‌ها کوتاهی کنیم برای نسل آینده جوابی نخواهیم داشت. چراکه اگر فرهنگ‌مان را فراموش کنیم دچار بی‌هویتی می‌شویم.

بر اساس این گزارش حجت‌الاسلام والمسلمین رفیع مسئول کتابخانه نسخه‌های خطی حوزه علمیه اردکان در گفتگو با خبرنگار اردکان امروز گفت: بیش از دو سال است که در حال آماده‌سازی کتابخانه اختصاصی نسخه‌های خطی هستیم و هم‌اکنون شرایط مساعد نگهداری از نظر ایمنی، دما، رطوبت و قفسه کتب را فراهم نمودیم.

وی ضمن ابراز تأسف از این‌که نزدیک به هفتاد نسخه‌ خطیِ این کتابخانه فرسوده شده است، اظهار داشت: ترمیم این کتاب‌ها و آفت‌زدایی از اقدامات لازم و هزینه‌بری است که باید در اسرع وقت انجام داد.

حجت‌الاسلام والمسلمین رفیع در پایان ابراز امیدواری کرد با کمک مسئولین شهرستان فضای مناسبی برای نگهداری نسخه‌های خطی فراهم شود.

 

  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی

شفای «شاه‌بی‌بی» با عنایت جدِّ حاجی «بی‌بی‌شاه»

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۴ ق.ظ | ۲ نظر

«شفا» یک امر عادی نیست که با شیوه علمی قابل اثبات باشد، بل‌که یک نوع کرامت است. شفاگرفتن مریض‌ها در کنار مرقد امامان علیهم‌السلام در کتب و منابع معتبر نقل شده است و شاید برخی از نزدیک با چشمان خود شفاگرفتن مریضی را دیده‌اند. اما در همین کوچه پس‌کوچه‌های شهر مردمی مؤمن و پاک‌دل، مرغ جانش‌شان را با بال‌های ایمان به پرواز درمی‌آورند و با نگینِ چشمانی پر از اشک، رشته حاجات خود را به ضریح مطهر ائمه گره می‌زنند و  حاجت خود را می‌گیرند. آنچه می‌‏خوانید، نه بیان یک داستان و نه شرح یک ماجرا، که یک واقعه است؛ واقعه‌ای که 52سال قبل در اردکان اتفاق افتاده است. شرح واقعه را از زبان یکی از خواهران «شاه‌بی‌بی» بخوانید:

 

تیرماه سال 42 یکی از آشنایان، در منزل ما، «شاه‌بی‌بی» را روی دست گرفته بود و بالا می‌انداخت. ناگهان بچه سر عقب زد و به اصطلاح سرِ کمر افتاد. مادر با ترس و دلهره دوید و بچه را بغل کرد. خواست با شیر، آرامش کند، اما او شیر نخورد. بچه مدام گریه می‌کرد؛ زرد شد و  از درد عرق ریخت تا این‌که از نفس افتاد و از خستگی خوابید. بچه را گرم گرفتیم. مادر بی‌تابی می‌کرد.

خیلی از بچه‌ها که سرِ کمر می‌افتادند نخاعشان معیوب می‌شد و گردن‌شان در بدن فرو می‌رفت و می‌مردند. ماماهای قدیم برای طبابت روغن گوسفند و زردچوبه به کمر بچه می‌مالیدند. بخچه‌هایی را گرم می‌کردند و گردن، دست و کتف بچه را محکم می‌بستند. این راه درمان، شانسی بود؛ بعضی از بچه‌ها خوب می‌شدند و بعضی بدتر می‌شدند و می‌مردند. یادم نیست برای درمان شاه‌بی‌بی پیش ماما رفتیم یا نه.

ولی خواهر کوچک ما از آن روز به بعد بدتر و بدتر شد. گوشت بدنش آب شد. زرد شده بود و لاغر. چشم‌هایش گود افتاده بود. هرچه او را گرم می‌گرفتیم، افاقه‌ نمی‌کرد. خواهرِ تپل‌مپل و سفید ما دیگر رنگ‌ورویی نداشت. شب و روز گریه می‌کرد. بعدها خون، ادرار می‌کرد. هر هفته شاه‌بی‌بی را نزد دکتر حکمت می‌بردیم و مدام به او دارو می‌خوراندیم. آن روزها دکتر حکمت، طبیبِ خوبی بود. مطبش در یزد بود و روزهای جمعه اردکان طبابت می‌کرد. ویزیت گران می‌دادیم و داروهای گران می‌خریدیم؛ ولی داروها مسکن بود؛ تا فقط درد بچه را کمتر کند که شب‌ها بتواند کمی بخوابد.

تابستان گذشت. ماه آذر رسید. خون‌ادراری شاه‌بی‌بی بهتر شده بود؛ اما دکتر به ما گفت متأسفانه خواهرتان به فلج اطفال مبتلا شده است. مادر از این‌که دختر هفت هشت ماه‌اش بعد از پنج ماه زجرکشیدن، الان فلج اطفال گرفته است، خیلی بی‌تابی می‌کرد.

بدن شاه‌بی‌بی، از حالت طبیعی خارج شد. استخوان‌های دست و پایش کج‌، و دستانش از مچ خشک شده بود؛ مثل اسکلت کج‌ومعوجی شده بود که وقتی به او نگاه می‌کردی به وحشت می‌افتادی. هر پنج دقیقه یک‌بار از درد چشمانش بالا می‌رفت و دهانش تا بناگوش باز می‌شد و آن‌قدر گریه می‌کرد تا از نفس می‌افتاد. این کار شب و روزش بود. دوا و درمان هیچ دکتری هم کارساز نبود. دیگر شیر نمی‌گرفت. به زور چند قطره شیر در حلقش می‌انداختیم که از گرسنگی نمیرد و زنده بماند.

آن‌ روزها، در طول روز مشغول کارِ خانه بودیم. یادم نمی‌آید از وقتی شاه‌بی‌بی مریض شد، ما شب‌ها خوابیده باشیم. خواهر مریض ما حتی یک لحظه هم خواب نمی‌رفت. دیگر خوشی و سلامتیِ او از یادمان رفته بود. خسته شده بودیم. گریه می‌کردیم و شفایش را از خدا می‌خواستیم. از خدا می‌خواستیم اگر به صلاحش نیست او را شفا دهد، مرگش را برساند تا خواهر کوچک خانه‌مان از زجر و بی‌قراری راحت شود. شاه‌بی‌بی با بی‌قراری‌اش ما را هم بی‌تاب کرده، و غبار غم تمام خانه را فرا گرفته بود.

مادربزرگ ما (ننه سکینه) هر روز به ما سر می‌زد. او دوران کودکی‌ را در خانه آسیدحسین مرتضوی[1] (عموی آیت‌الله آسیدروح‌الله خاتمی) و همسرش حاجی‌ «بی‌بی‌شاه» بزرگ شده بود. آن‌ها بچه‌دار نمی‌شدند و مادربزرگ ما را که در همسایگی‌شان زندگی می‌کردند، به فرزندی گرفتند و او را بزرگ کردند.

مادربزرگ در طول این چند ماه، دربه‌دری ما و بی‌تابیِ شاه‌بی‌بی را دیده و دیگر صبرش طاق شده بود. یک شب آمد خانه ما و با گریه‌وزاری گفت: «من امشب باید شفای شاه‌بی‌بی را بگیرم. جدِّ آسیدحسین خاتمی و حاجی بی‌بی‌شاه امشب باید نوه‌ام را شفا دهند. امشب باید پدر و مادرم، جدشان را واسطه کنند؛ یا دخترم را شِفا دهند یا شَفا(مرگ)». بعد گفت: «بروید امشب راحت بخوابید».

شاید اولین شبی بود که بعد از مریضی خواهرمان می‌خوابیدیم. خیالمان راحت بود که ننه سکینه امشب، شاه‌بی‌بی را تیمار می‌کند. مادربزرگ و شاه‌بی‌بی را در اتاقی تنها گذاشتیم و رفتیم آن طرف خانه (نِسَر) تا بخوابیم. از خستگی خوابمان برد.

اذان صبح، مادر، مثل داغدیده‌ها گریه‌کنان از خواب بیدار شد. غم، تمام وجودمان را فراگرفته بود که قرار است الان پیکر بی‌جان خواهرمان را ببینیم. وقتی فهمیدیم مادربزرگ دیشب مادر را برای شیردادن شاه‌بی‌بی بیدار نکرده است، دیگر یقین کردیم که بی‌خواهر شدیم. با ترس و دلهره وارد اتاق شدیم. مادربزرگ گوشه اتاق خواب بود و ننو بی‌حرکت! بچه‌ای که یک لحظه چشم روی هم نمی‌گذاشت، الان آرام بود. دویدیم به سمت ننو. با ناامیدی به خواهرمان نگاه کردیم؛ دختری را که دیدیم، شاه‌بی‌بی نبود!

خواهر ما که تا دیشب اسکلتی بود با دست و پای کج‌ومعوج و با چشمانی به گودافتاده، اما حالا یک دختری را می‌دیدیم با چشم‌هایی درشت، صورتِ سفید و گل‌‌انداخته، و دست‌وپایی گوشتین و چاق. شوکه بودیم. نمی‌دانستیم خوابیم یا بیدار! همه شاه‌بی‌بی را می‌بوسیدند و گریه می‌کردند. مادربزرگ از سر و صدای ما بیدار شد؛ گریه می‌کرد و می‌‌گفت: «شفای نوه‌ام را از پدر و مادرم گرفتم». هنوز شاه‌بی‌بی را ندیده بود که این حرف را زد. و بعد جویای احوال نوه‌اش شد. گفتیم بلند شو شاه‌بی‌بی را ببین. مادربزرگ به سر و صورت خود می‌زد و گریه می‌کرد؛ می‌گفت: «این همه گوشت کجا بود که روی تن این دختر رویید؟ چطور این دست‌های کج، راست شد؟ کاش پدرم این‌جا بود و دور او می‌گشتم. کاش مادرم بود و بوسه‌بارانش می‌کردم».

مادربزرگ ادامه داد: «دیشب هنوز بچه داشت گریه می‌کرد که من خوابم برد. خواب دیدم شاه‌بی‌بی در آغوش مادرش، سوار بر شتر، دور کَلَک[2] حسینیه بازارنو می‌چرخید. افسار شتر هم دست مادرم، حاجی‌بی‌بی‌شاه بود.» مادربزرگ می‌گفت: «این خواب من بود ولی مطمئنم بچه هم خودش خوابی دیده و عنایتی به او شده است.»

آن روز تا شب همسایه‌ها و اقوام برای دیدن خواهر شفایافته‌مان به خانه‌ ما می‌آمدند. شاه‌بی‌بی را می‌دیدند و گریه می‌کردند. می‌بوسیدند و در آغوش می‌گرفتند. شاه‌بی‌بی از  آن روز به بعد دختر آرام و قرار شده بود. مثل یک بچه سالم، خوب می‌خورد و خوب می‌خوابید.

ما تا آن زمان، آوازه «شِفا» را شنیده بودیم، ولی از نزدیک «شفایافته» را با چشمان خود ندیده بودیم.

زلیخا گفتن و یوسف شنیدن     شنیدن کی بود مانند دیدن



[1]. آیت‌الله حاج سید اسماعیل اردکانی -جد پدری سید روح‌الله خاتمی- سه فرزند داشت. فرزندان آن بزرگوار عبارتند از: «حاج سید محمدرضا خاتمی» والد معظم حضرت آیت‌الله خاتمی، «حاج سید مهدی مهدوی» والد محترم «حجت‌الاسلام حاج سید حسین مهدوی اردکانی» و «حاج سید حسین مرتضوی» که ایشان اولاد نداشته‌اند.

 

[2]. هنگامی که محرم در فصل زمستان واقع می‌شد در کلک وسط میدان هیزم می‌گذاشتند و آن را برای گرما و نوردهی میدان روشن می‌کردند. در حقیقت کلک، منقل بزرگی بوده است به شکل یک هشت ضلعی بر پایه‌ای گرد به قطر 3 متر و ارتفاع 5/3 متر در وسط میدان، که دارای تزیینات و جایی هم برای برداشتن خاکستر بوده است.

 

  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی

از گعده‌های امام خمینی و آقای خویی تا روابط شاگردان این دو مرجع

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۳۱ ب.ظ | ۰ نظر


آیت‌الله حاج سیدعلیرضا حیدری اکنون در 77سالگی یکی از علمای یزد است. آیت‌الله آسیدجواد حیدری برادر وی سال گذشته در سن 88سالگی درگذشت. این دو برادر فرزندان آیت‌الله سیدابوالقاسم حیدری هستند و نسب‌شان به امام‌زاده جعفر یزد می‌رسد. آیت‌الله سیدعلیرضا حیدری که در سال 1317 شمسی متولد شده است، نزد شهیدآیت‌الله صدوقی و آیت‌الله علاقه‌بند درس خوانده و سپس برای  ادامه تحصیلات به نجف رفته است. وی در نجف نیز در جلسات درس حضرات آیات خویی، امام خمینی، شهیدصدر، کوکبی و خاتم یزدی شرکت شرکت کرده و از فعالان دفتر امام خمینی در نجف به‌شمار می‌آمده است. تا این‌که پس از پیروزی انقلاب اسلامی بازداشت شده و از عراق اخراج می‌شود. در قم شش سال در درس مرحوم آیت‌الله گلپایگانی شرکت می‌کند و پس از آن طی سه دهه اخیر همراه با برادرش به فعالیت دینی و حوزوی در یزد اهتمام داشته است.

از جمله اقدامات وی تأسیس بیت‌الزهرا(س) در نقاط متعدد یزد و نیز مشهد برای برپایی مراسم عزای فاطمیه است. سالانه دسته عزاداری ایام فاطمیه در شام شهادت حضرت زهرا(س) به سمت امام‌زاده جعفر یزد برپا می‌شود و خود آیت‌الله نیز پیشاپیش دسته حرکت می‌کند. تأسیس بیت‌المهدی در یزد، تأسیس تعداد زیادی مسجد در یزد و حومه آن، بازسازی و توسعه مسجد شاه طهماسب یزد، تأسیس حسینیه‌ها، تأسیس زینبیه، بیت‌المهدی و فاطمیه در میبد یزد در کنار رسیدگی گسترده به نیازمندان و ایتام از اقدامات عام‌المنفعه آقای حیدری در سه دهه گذشته است.

آن‌چه در ادامه می‌خوانید مصاحبه‌ی خواندنی با آیت‌الله علیرضا حیدری است که در نخستین هفته سال 94 انجام شده است؛


شما تحصیلات حوزوی‌تان را از یزد شروع کردید؟

بله.

پیش کدام اساتید؟

ادبیات عرب را نزد اساتید مختلفی مثل آقا سیدمحمدعلی علاقه‌بند خواندم، ولی لمعه را پیش  آقای صدوقی درس خواندم.

آقای صدوقی در آن زمان در یزد بودند؟

بله، حدود 14سال قبل از پیروزی انقلاب.

پس بعد از وفات آقای بروجردی بود.

بله، بعد از فوت ایشان بود. بعد از این‌که امام به عراق رفتند، شش ماه بعدش ما هم به عراق رفتیم.

آقای صدوقی در آن زمان به یزد تبعید شده بودند؟

نه، حوزه علمیه یزد زیر نظر ایشان بود و در آن‌جا درس می‌دادند.

اساتید شاخص یزد در آن زمان چه کسانی بودند؟

آقاسید محمدعلی علاقه‌بند بودند که مقدمات را پیش ایشان درس خواندم. آقای سعیدی بودند. آقایان سیدجواد و سیدمحمد مدرسی بودند که هردوشان فوت کردند.

حوزه یزد در آن سال‌ها چند طلبه داشت؟

شاید حدود صد الی صدوبیست نفر بودند.

بعد از اتمام مقدمات برای ادامه تحصیل به کدام حوزه رفتید؟

به نجف رفتم.

به قم نیامدید؟

نه، ولی بعد از آن وقتی از عراق اخراج شدم، مدتی به قم آمدم.

در نجف پیش چه اساتیدی درس خواندید؟

مکاسب را نزد آقای کوکبی خواندم. پیش آقایان سیدحسن مرتضوی شاهرودی و شیخ حسین روشنی هم درس خواندم. با آقای مسلمی که الان در قم هستند مباحثه می‌کردیم. بعد هم به درس امام خمینی و آقای خویی رفتم. دو سه ماهی هم درس خارج آقای سید محمدباقر صدر رفتم.

کدام درس شلوغ‌تر بود؟

درس آقای خویی از درس امام شلوغ‌تر بود. البته درس امام هم شلوغ می‌شد ولی به شلوغی درس آقای خویی نمی‌رسید.

اول به درس امام رفتید؟

بله، چون ما وقتی به نجف رفتیم به واسطه آشنایی که با آقای سیدعباس خاتم یزدی داشتیم پیش ایشان رفتیم. ایشان در بیرونی امام بود و به ما پیشنهاد داد که به درس ایشان برویم. البته به سایر بیوت هم سر می‌زدم.

چند سال در درس آقای خویی شرکت کردید؟

پنج شش سال به درس فقه ایشان رفتم. بحث طهارت را درس می‌دادند.

به درس اصول ایشان نرفتید؟

نه، فقط به درس فقه ایشان رفتم.

درس اصول ایشان شلوغ‌تر بود یا درس فقه‌شان؟

فقه‌شان شلوغ‌تر بود.

آقای صدر هم آن زمان به درس آقای خویی می‌آمد؟

آقا سید محمدباقر قبل از ما شاگرد آقای خویی بود و آن موقع به درس ایشان نمی‌آمد. آن‌ موقع که ما می‌رفتیم، آقای خاتم یزدی، آقای شیخ حسین روشنی و آقای مستجابی هم می‌آمدند.

روش درس آقای خویی چطور بود؟

ایشان بیش از نیم ساعت درس نمی‌گفتند و وسط درس هم کسی نباید سؤال می‌کرد. همه باید بعد از درس سؤال می‌کردند. فقط یکی از آقازاده‌های آقای حکیم می‌توانست سؤال کند و ایشان هم به احترام آقای حکیم جواب می‌دادند. آقای خویی تسلط زیادی به اقوال داشتند. یادم هست که یکی از طلاب اصفهانی، آقای خویی را خیلی سؤال‌پیچ می‌کرد. آقای خویی هم در جواب به او می‌گفتند که این حرف شما را مثلا فلانی گفته و نائینی هم جوابش را داده است.

درس‌های دیگر چطور بودند؟

فضلای آن زمان می‌گفتند که آقای خویی، أحضر [حاضرالذهن‌تر] و امام خمینی، أدَق [دقیق‌تر] هستند. مثلا اگر بحثی را آقای خویی یک‌هفته‌ای می‌گفتند، امام همان بحث را یک ماه طول می‌دادند و ریزه‌کاری داشتند. درس امام سه ربع ساعت طول می‌کشید و برای طلاب مبتدی خیلی خوب بود. در درس ایشان مرحوم حاج آقا مصطفی خیلی وقت‌ها با پدرشان بحث می‌کردند و مبانی‌شان با امام فرق داشت. گاهی که بحث‌شان زیاد می‌شد، آقامصطفی دیگر پافشاری نمی‌کردند تا پدرشان ناراحت نشود.

حاج آقا مصطفی به درس آقای خویی نمی‌آمدند؟

نه، آن موقع نمی‌آمدند. افرادی مثل آقای خاتم بودند که هم‌زمان در درس امام و آقای خویی شرکت می‌کردند.

شما چند سال در درس امام خمینی شرکت کردید؟

هفت هشت سال به درس امام رفتم. ایشان بیع و قضا می‌گفتند.

فقط در درس‌های نجف شرکت کردید یا به کربلا هم رفتید؟

نه در کربلا درس نخواندم. فقط برای زیارت به کربلا می‌رفتیم.

گفتید که در درس شهید صدر هم شرکت کرده‌اید. درس ایشان چه ویژگی‌هایی داشت؟

ایشان آن موقع در منزل‌شان به عربی درس می‌گفتند. من با آقای مسلمی به درس فقه ایشان می‌رفتم. بیست سی نفری بودیم که به منزل ایشان می‌رفتیم.

ایشان در بحث‌های  اصولی شهرت پیدا کرده‌اند. درس فقه ایشان هم قوی بود؟

بله، فقه ایشان هم خوب بود. به هر حال جزو شاگردان درجه اول آقای خویی بودند. الان هم هر کسی که شاگرد خوب آقای خویی بودند. الان هم هر کسی شاگرد خوب آقای خویی بوده، استاد مهمی محسوب می‌شود. مثل آقای وحید که از شاگردان خوب آقای خویی بودند.

روش درس ایشان چطور بود؟

ایشان می‌گفتند الان طلبه‌ها درست درس نمی‌خوانند. ما که مطالعه می‌کردیم، اقوال و مبانی مختلف و جواب‌های آن‌ها را می‌دیدیم تا وقتی استاد، بحثی را مطرح می‌کند ما جواب آن را آماده داشته باشیم و اشکال کنیم. خود آقای خویی هم گفتند که آقای صدر شاگرد خوب ایشان است. چون شاگرد خوب، استاد را مجبور به پیش‌مطالعه می‌کند تا سرسری وارد درس نشود.

از نظر امنیتی مشکلی برای حضور در درس آقای صدر نداشتید؟

نه، درس‌شان آزاد بود.

فضای حوزه نجف در آن زمان چطور بود؟

فضای درسی خوبی داشت، چنددستگی هم حاکم بود. شاگردان امام کاری به  آقای خویی نداشتید و شاگردان آقای خویی هم کاری به امام نداشتند و با هم اختلاف داشتند. البته رابطه آقای خویی با امام خوب بود و برخورد خوبی با هم داشتند و در مجالس ترحیم، با هم گرم می‌گرفتند و گعده می‌کردند. منتهی اطرافیان‌شان از نظر سیاسی با هم اختلاف داشتند. البته شاگردان آقای خویی کمتر در مسائل سیاسی دخالت می‌کردند. بین شاگردان امام حدود بیست نفری بودند که فقط کار علمی می‌کردند و بقیه فعالیت سیاسی هم می‌کردند.

شما چند سال عضو دفتر امام در نجف بودید؟

همه آن چهارده سالی که در نجف بودم در دفتر ایشان فعالیت می‌کردم.

چهره‌های شاخص دفتر ایشان چه کسانی بودند؟

آقای خاتم و آقای سیدجعفر کریمی و یک آقای دیگری هم که درس خارج می‌گفت...

آقای راستی کاشانی؟

نه، آقای راستی بیشتر طرف آقای خویی بود.

جریان بازداشت شما چه بود؟

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، سال 58 اعضای دفتر امام در نجف را گرفتند. من هم به همراه آقای خاتم بازداشت شدم. یک هفته در نجف، دو سه روز بعد در بغداد و یک روز در خانقین زندانی شدیم و بعد هم از عراق اخراج شدیم. در زندان نجف حدود بیست و شش نفر در دو اتاق کوچک حبس شده بودیم و نمی‌توانستیم موقع خوابیدن دراز بکشیم. ولی زندان بغداد و خانقین خوب بود.

شکنجه هم شدید؟

نه، فقط بازجویی شدیم.

چگونه به ایران برگشتید؟

ما را از عراق اخراج کردند. وقتی وارد ایران شدیم در کرمانشاه، استقبال مردمی خوبی از ما شد و روحانیون و نظامیان و چندهزار نفر از مردم به استقبال ما آمدند. بعد هم به قم آمدیم و شش سال در قم بودیم.

در درس‌های قم هم شرکت می‌کردید؟

بله، در درس آقای گلپایگانی و آقای وحید شرکت می‌کردم. درس آقای گلپایگانی شلوغ‌تر بود. مدتی هم به درس آقای خاتم رفتم.

فضای درسی قم با نجف چه فرقی داشت؟

قم جدی‌تر بود. درس‌های قم هم شلوغ‌تر از نجف بود. شلوغ‌ترین درس نجف، درس آقای خویی در مسجد خضرا بود که هفت‌صد نفر می‌آمدند. ولی در درس‌های شلوغ قم بالای هزار نفر می‌آمدند.

در دفتر امام در قم هم فعالیت کردید؟

گاهی می‌رفتم و برای پاسخ به استفتا آن‌جا می‌نشستم.

بعد از اقامت در قم که به یزد برگشتید، شروع به تدریس کردید؟

چند سال اول تدریس می‌کردم، ولی بعدها مشغول تبلیغ و فعالیت‌های دیگر شدم.

به کجا برای تبلیغ می‌رفتید؟

بیشتر به کویت می‌رفتم. یزدی‌ در کویت حسینیه بزرگی داشتند.[1]


[1] منبع: ماهنامه تقریرات

  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی

یک، هفت، پنج

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۰۶ ب.ظ | ۰ نظر

به کودکم خواهم آموخت

                                به جای

                                             یک، دو، سه

  بگوید:

            یک، هفت، پنج؛

                                                 

بزرگ که شد

                         بندگی را که مزه مزه کرد؛

 

قصۀ 175مرد را برایش خواهم گفت

 

                                       تا بداند


                                               بندگی‌اش را

                              

                                                             پرِ پریدنش را

 

                مدیونِ همان مردانی است

 

                                            که برای آزادیش

               

                                                     بال‌هایشان بسته شد

  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی

آرامش

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | دوشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۰۴ ب.ظ | ۰ نظر

می‌پرسم:

کدام‌یک آرام‌بخش‌تر است؛

گل گاوزبان یا اسطوخودس؟


می‌گوید:

آرامشِ من

به خوب‌بودنِ توست

نه دل‌خوش‌کنک‌های دمیدنی!


  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی