تِرِشه

تِرِشِه به گویش اردکانی راه باریکی را گویند که بین کرت ها (زمین کشاورزی) فاصله انداخته است

تِرِشه

تِرِشِه به گویش اردکانی راه باریکی را گویند که بین کرت ها (زمین کشاورزی) فاصله انداخته است

اندر حکایت ازدواجِ من!

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | سه شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۳۲ ب.ظ | ۱۵ نظر
پیداکردن نیمه‌ی گم‌شده، یک بحث است و رسیدن به آن، بحثی دیگر؛ وجیزه پیش رو، حکایتِ پیداشدنِ نیمه‌ی گم‌شده من است؛ وگرنه خاطراتِ رسیدن به نیمه دیگرم، مثنوی هفتادمَن کاغذ می‌شود.

 سال 85، اولین موردی که مادرِ عزیز -خداحفظش کند و سایه‌اش بر سر ما مستدام دارد- به ما پیشنهاد داد، دخترخاله عزیز و دوست‌‎داشتنی بود. البته اون موقع، فقط دخترخاله‌ی خوبِ ما بود. در طول دو سالی که مشغولِ هم-سرگزینی بودیم، مادرِ عزیز، گزینه‌هایی را پیشنهاد می‌داد و بعد به تنهایی یا به همراه خواهران، به تحقیق و تفحص مشغول می‌شدند. گزینه‌هایی که معرفی می‌کردن، رد می‌شدند. می‌گفتند بابا! خوشگه، فلانه، فلانه...؛ ولی من قبول نمی‌کردم. نه اینکه حالا بخوام بگم اگه به خواستگاری هر کدوم از این موردها می‌رفتم قبول می‌کردن؛ نه. به هر دلیل، به مذاقِ مشکل‌پسندِ ما نمی‌خورد. حتی برای امر خیر، چند دفعه با مادرِ محترم، سفرهای استانی داشتیم! تو پرانتز اینو بگم که بین ده‌ها موردی که مادر معرفی می‌کرد، فقط سه مورد رو رفتم خواستگاری؛ اونم فقط به صرفِ چای و شیرینی. موردِ سوم هم که دخترخاله گرام بود.

خلاصه مادرِ عزیز، بعد از اتمام هرچند پروژه تحقیقاتی، که می‌خواست با استراحتی چندروزه، رفع خستگی کنه -مخصوصا اینکه بعضی وقت‌ها چند پروژه رو با هم انجام می‌داد!- رو به من می‌کرد و می‌گفت هیچ کدوم از این موردا بهتر از دخترخاله‌ت نیستن. دیر بجنبی می‌پره‌ها! آخه دخترخاله، خواستگارای زیادی داشت؛ ولی این حرفا تو گوشم نمی‌رفت. البته مادر نظر من رو در مورد دخترخاله می‌دونست و امیدی به اینکه من به خواستگاری دخترخاله برم نداشت؛ ولی باز هم هرازگاهی یک گوشه و کنایه‌ای می‌آمد. تازه، اگه بنده هم قبول می‌کردم فقط 50درصد قضیه حل بود!

تو این مدت دو ساله، دعا و توسل به چهارده معصوم؛ از جمله امام رضا - علیه السلام- رو فراموش نکردم. مزاحمِ همیشگیِ ولی‌نعمت‌مون در قم؛ یعنی حضرت معصومه هم بودیم! 

تا اینکه خدا طلبید و راهیِ خانه خودش شدیم؛ مکه و مدینه. اونجا، زیرِ همون نوده‌ی طلا که دعا مستجابه، آخرِ دعاهایی که می‌کردم، گفتم: خدا! من دخترخاله رو نمی‌خوام ها! جوری دعا می‌کردم که انگار "دخترخاله، پاشنه‌ی درِ خانه‌مان را بکندی و به زور، قباله دلمان را به نام خود ثبت کردی!" در حالی که بنده خدا روحش هم خبر نداشت.

راستش نمی‌دونم چرا این دعارو کردم. اصلا وقتی نمی‌خوای بری خواستگاریِ دختر خاله، و او هم روحش خبر نداره، دیگه اینجور دعاکردن چه معنایی داره؟ انگار شصتم خبردار شده بود و ضمیرِ ناخودآگاهم متوجه، که نیمه گم‌شده‌ام کیه، و من لجاجت می‌کردم.

بعد از اون سفرِ معنوی، مدتی قضیه ازدواج، از آب و تاب افتاد؛ اما همچنان پیگیر بودیم. تا اینکه چند ماه بعد، برای کاری رفتم میید [شهرِ همسایه که در 10 کیلومتری اردکان واقع شده] موقعِ برگشتن، پیرمردی را دیدم. به نظرم آشنا آمد. نابینایی که روبه‌روی بیمارستانِ ضیایی اردکان، دکه‌ای داشت و کمپوت و ساندیس می‌فروخت. نمی‌دانم کجا رفت و من دیگر ندیدمش. بیش از 15 سال بود که دیگر از او خبری نداشتم. هر دفعه که از کنارِ این بیمارستان عبور می‌کردم با دیدن آن دکه‌ی خالی، و بعدها هم که شهرداری دکه را برداشته بود، با دیدنِ جای خالیِ دکه، خاطراتِ کودکی و نوجوانی ام زنده می‌شد.

موتور داشتم. روبه‌رویش ایستادم؛ پرسیدم: اردکان می ری؟ بله. گفتم: سوارشو! سوار شد. گفتم که تو را می شناسم و سال‌هاست ازت خبری ندارم. گفت: زندگی‌م، تو اون دکه، با فروش کمپوت و ساندیس، می‌گذشت و خدا روزیش رو می‌رسوند؛ اما بعضی‌ها -مخصوصا جوونا- نمی‌گذاشتن؛ صدتومانی به من می‌دادن، می‌گفتن هزارتومانیه، پنجاه‌تومانی می‌‎دادن و می‌گفتن پانصدتومانیه. من هم که نمی‌تونستم تشخیص بدم. یا باید یه نفر دیگه کمک کارم می‌شد که خرجش به دخلش نمی‌صرفید، یا اینکه باید اونجارو رها می‌کردم. بالأخره بعد از سال‌ها، کارم رو از دست دادم. همان سال‌ها سِکته مغزی کردم. امیدی به خوب‌شدنم نبود؛ ولی خدا خواست که زنده بمانم.

پیرمردِ شصت‌ساله که با چروک‌های روی صورتش به هفتاد ساله‌ها می‌مانست ادامه داد: کاری بلد نبودم که امرارِ معاش کنم تا شرمنده زن و بچه‌م نشم. رفتم و مداحی یاد گرفتم؛ برای هر یک از ائمه و شهدای کربلا یکی، دو شعر حفظ کردم و با همان اشعار، روضه‌خوانی می‌کنم. می‌گفت معمولا حال جسمی‌م خوب نیست و نمی‌توانم از خانه خارج شوم. اگر حالم خوب باشد و بتوانم بیرون بیایم، خدا روزی‌ش را می‌رساند. الآن هم مزارِ میبد بودم و روضه‌خوانی می‌کردم. وقتی فهمید طلبه‌ام، گفت حالا من یک روضه می‌خوانم، ببین درست می‌خوانم یا نه. همان حالتی که نشسته بود، پشتِ سرِ من، سوار موتور، شروع کرد به روضه‌خواندن؛ روضه عباس! خشکم زد! گفتم: «یا اباالفضل! من به این روشن دلِ با صفا نگفتم که روضه شما رو برام بخونه. خودش روضه رو شروع کرد و حالا هم داره از شما می‌خونه. انگار خودت مارو دعوت کردی.»

دیگه مجلس بی‌ریاتر از این نمی‌شد. گفتم: «یا اباالفضل! اگه واقعا باب‌الحوائجی، تو همین مجلس، مشکلِ ازدواجِ مارو حل کن؛ همین امشب.»

او روضه می‌خوند و من اشک می‌ریختم. نزدیکِ اردکان که رسیدیم روضه‌ش تموم شد. او رو رسوندم خونشون. مزدِ روضه‌خونی‌ش هم بش دادم و التماس دعایی گفتم و خداحافظی کردم و رفتم.

شب، خانه مادربزرگ بودیم. القضا دخترخاله ما هم آنجا بود. موقع رفتن از اتاق بیرون آمد و از همه خداحافظی کرد و رفت. نمی‌دانم چه شد، باور کنید نمی‌دانم چه شد که پیچ دلم به مهره دلش گیر کرد...


نظرات  (۱۵)

  • آقا سید محمد
  • سلام مجتبی عزیز

    جالب و خواندنی بود...
    پاسخ:
    سلام آقا محمدعزیز!
    ممنون
    موفق باشی
    خانمت ناراحت نمیشه این حرفا رو گفتی تو وبلاگ؟فکر کنم چنین متنی برای یک طلبه جالب نباشه.
    سلام 
    خیلی جالب بود...

    یا اباالفضل! 
    با دیده ات که تیر میانش نشسته است 
    آیا شود که گوشه چشمی به ما کنی؟...
    ...
    قلبی مریض دارم و دستم به دامنت..
    یکدم نگاه کن که مرا زیر و رو کنی....

    راستی توی دو مورد مثل هم بودیم: 
    1- اینکه همان مورد اول، آخر نصیبت شد!
    2- اینکه سومین مورد خواستگاریت، قسمت شد! 

    چه حسن تصادفی..
    پاسخ:
    سلام حامدجان عزیز!
    واقعا چه حسن تصادفی...
  • حاج سالار
  • سلام
    سید جان اون خاطره ای که خوندی آخرین خاطره سفر من بود نه اولی
    می خوای کتاب رو از ته شروع کنی ؟:)
    -----------
    در رابطه با خاطره ی خودت هم جالب و قشنگ بود
    ولی اولاش یه کم به نظرم بهتره تغییر کنه
    مثلا این قسمت ها اگه حذف بشه متنت قشنگ تر میشه:
    پاراگراف اول حذف بشه و فقط این جمله توش باشه (البته با ادبیات خودت) :
    همیشه پیدا کردن نیمه گمشده یک بحث هست و رسیدن به اون بحث دیگه ای که خیلی وقتا کاری بس ناشدنی و سخت است.

    پاراگراف دومت رو از سال 86 شروع کن. اولین کسی که بهت معرفی کردن و ... . بعد از اون هم هر کسی رو که مادر و خواهران معرفی کردند، رد شدند (من خلاصه مینویسم شما خودت پرو بالش بده)

    پاراگراف سوم رو هم یه بازنویسی انجام بدی دیگه تمومه
    بقیه اش رو هم خوب نوشتی
    همین دیگه


    پاسخ:
    سلام حاج سالار عزیز!
    ممنون از تذکرات خوبت.
    خیلی استفاده کردم. همیشه نکته هایی که به نظرت می رسه بگو تا استفاده کنم.
    موفق باشی
  • محمد هجران
  • با اینکه قصه بدون مثنوی هفتاد من کاغذ بود اما حسابی به اندازه مثنوی هفتاد من دلمان را درداندی و قلبمان را اندوهناک بازم جای شکرش باقیه که اخرش هندی تموم شد و به هم رسیدید اگه ایرانی میخاست تموم شه مشد لیلی و مجنون و خسرو و شیرین و .....سید مجتبی و دخترخاله هم می شد نقل مجالس و کتاب درسی صد ساله دیگه
    پاسخ:
    سلام محمدجان!
    ممنون از تحلیلِ زیبای شما از متنِ ناقابلِ ما.
  • رفیقود در مدرسه امام صادق البته سال 69تا88 قدیمی
  • سلام خوش بحالت سید .جالب بود
    پاسخ:
    سلام رفیقوم!
    خودتو معرفی می کردی!
    موفق و در پناه حق باشی.
    خیلی خوب بود سید. چسبید. 
    پاسخ:
    ممنون آقا مجید!
    نوشِ احساس تان
  • خادم الحسین
  • سلام.
    یه سوال گذاشتم تو وبلاگم بیا جواب بده.
    جوابش فقط یه کلمست.
    زود بیا.
    یا علی
    پاسخ:
    سلام
    چشم، خدمت می رسیم.
    علی یارت
  • روابط عمومی گنجینه ایثار وشهادت اردکان
  •  

    بزودی کتاب وصیتنامه کامل شهدای شهرستان اردکان به چاپ می رسد

    مهدی واحدیان اردکانی  نویسنده و پژوهشگرمسائل فرهنگی ودفاع مقدس  در در خصوص کتاب وصیتنامه کامل شهدای شهرستان اردکان  گفت: در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، اصل فرمایشات رهبری است، همانطور که در زمان امام راحل، اصل و مبنای هدایت نظام بر اساس منویات ایشان بود، بعد از ارتحال امام مجموعه ای تدوین شد به نام صحیفه امام، این مجموعه حاصل تمام دیدارها، سخنرانی ها، نامه ها و... بود که امام در شرایط مختلف فرموده بودند، کتاب وصیتنامه کامل شهدا نیز صحیفه شهدا است، چرا که این صحیفه برگرفته شده از فرهنگ جاری دفاع مقدس است.

    مسئول کمیته تالیفات گنجینه ایثار وشهادت  شهرستان اردکان  در ادامه افزود: هر کاری در ابتدای  امر با آزمون و خطا مواجه است و این کتاب هم از این قضیه مستثنی نیست امید است ادب دوستان محترم  نقاط قوت وضعف اثر در پیش رو را جهت بهتر شدن ارائه نمایند  

    این نویسنده در ادامه خاطر نشان کرد: کتاب وصیتنامه کامل شهدا مخاطبین مختلفی دارد، مخاطبین درجه اول آن خانواده های شهدایی هستند که وصیتنامه آنان در این کتاب به چاپ رسیده است، مخاطبین بعدی افرادی هستند که علاقه مند به مقوله دفاع مقدس هستند، مخاطبین بعدی نیز افرادی که وجود یا عدم وجود چنین کتابهایی برای آنان تفاوتی ندارد و در نهایت افرادی که نسبت به این فرهنگ عناد دارند. بنابراین امیدواریم این اثر هم، ارزانی تمامی دوستان از همه اقشار باشد وبشود بنوعی با استفاده از آن بهره وافر عایدشان شود

    واحدیان  با اشاره به ویژگی های فنی کتاب وصیتنامه شهدا تصریح کرد: در نظر داریم اگر امکانات ووضعیت مالی مان اقتضا کند اصل تصویر وصیتنامه ها هم به چاپ برسانیم که  این مجموعه را منحصر به فرد خواهد  است و استفاده از این شیوه می تواند طیفهای مختلف مخاطب را جذب کند.

    نویسنده "حدیث ایثار " در ادامه گفت: خاطرم هست در جایی مطالعه می کردم به نکته ای از یک پژوهشگر فرانسوی برخورد کردم که ایشان  روی وصیتنامه های شهدای کشورمان کار کرده بود از معنویتی که در درون وصیتنامه ها وجود داشت شگفت زده شده بود و در جایی اشاره کرده بود که  این وصیتنامه ها چقدر بی نظیر است.

    واحدیان  ادامه داد: این کتاب نیاز قشرهای مختلفی از اجتماع را رفع خواهد کرد و مخاطب خاص، یعنی جامعه پژوهشگر و دانشگاهی را نیز راضی خواهد نمود.

    وی   افزود : به صورت مشخص خیلی از کشورها هستند که در تاریخ معاصر آنها جنگی اتفاق نیفتاده است اما به هر شکل ممکن می خواهند روحیه ای حماسی را برای مردم کشور خود ایجاد کنند، در صورتی که دوران دفاع مقدس ما، مجموعه ای از حماسه ها بود و آخرین نمود حماسه در وصیتنامه ها است و اساسا در سطر سطر این وصیتنامه ایثار و حماسه موج میزند.

    وی با توجه به نقش شهیدان در حفظ تمامیت مرزی ملتها گفت: پشت هر حفظ مرزی پشتوانه ای الهی است که منبعث از خون شهیدان است، این کتاب می تواند به عنوان مرجعی برای نسلهای آینده مطرح شود تا زمینه را برای فرهنگ سازی و ایجاد الگو برای آن نسل فراهم کند.

    واحدیان  با اشاره به فرازی از سخنان حضرت  امام خمینی (ره) که فرمودند: "پنجاه سال عبادت کرده اید و خدا قبول کند، یک روز هم یکی از این وصیتنامه‏ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید" گفت: وقتی وصیتنامه ای از شهیدی را به تصویر می کشید و در دسترس مخاطبان قرار می دهید، حاصل پنجاه سال عبادت را منتشر کرده اید و توشه الهی فراوانی را جمع آوری کرده اید.

    نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس تاکید کرد: چاپ اصل تصویر سند وصیتنامه به بهره گیری  بهتر از وصیتنامه کمک فراوانی می کند، وی در پایان گفت: شهدا یگانه حاصل وجودی خود را در عالم در طبق اخلاص نهاده و به انقلاب و اسلام تقدیم کردند، باید بتوانیم راوی ایثار و فداکاری این عزیزان باشیم  و ما بازماندگان قافله شهدا دین خود را به دوستان شهیدمان  از این طریق اداء نمائیم 



     

  • یه همشهری همدرد
  • کاش یکی از همین دعاها هم برا ما مکردی، شما خو بلدی کی نون بچسبونی تو تنور داغ، رفتی حرم بی بی به جدت مدیونی از همون دعاها برام نکنی، شماخو  آخوندی بلدی ،همونجا یه روضه حضرت عباس برام بخون و برام دعاکن شیرینیش با من.ولی نگی دخترخاله بگو هرکی صلاحم تو اونه فقط زودی تا دیر نشده.میترسم

    پاسخ:
    سلام همشهری!
    خیلی ممنون که با حضورت، بوی دیارمان را در فضای کلبه ام پراکندی و از اینجا، یعنی شهر کریمه اهل بیت، یاد اردکان را در دلمان زنده کردی.
    حتما نائب‌الزیاره شما خواهم بود؛ قابل نیستم، ولی دعا در حق دیگران قطعا مستجابه.
    به شما قول می‌دم ظرف چندماه آینده، خبر عروسی‌تون رو در همینجا به من بدین. انشاءالله.
    منتظرم.
    در پناه حق باشید.
  • یه همشهری همدرد
  • قربون مرامتون آقا سید .انشالله،قطعا همینطوره، امیدوارم. حتما اصلا اگه شد با یه جعبه قطاب باقلوا خودم میدم اونجا.

    به قول شماها : نسئلکم الدعاء

    پاسخ:
    قربانت همشهری‌جان!
    انشاءالله به زودی.
    راستی معرفی می‌کردین.

    الان تابلوهه، بذاربشه.

    آقا سید راستش بخوای خیلی اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم،بعد فهمیدم باهم همشهریم، ولی نمیشناسمتون،اصلا خونوادتونم نمیشناسم.حالاخدا را چه دیدی شاید کلید استجابت دعای ما بدست شما بوده که اینجوری با یک کلیک با کله افتیدیم تو وبلاگتون. فقط همین که جوون دانشجوام از دیارخودتون،با کلی دغدغه فکری البته تازگیا زدم تو کار شما.

    حاج آقا به جدتون تو حرم،نیمه های شب دعا برای من یادتون نره که خیلی بهش اعتقاد دارم.

    مخلص شما و ملتمس دعا

    پاسخ:
    قربانِ همشهری‌جان که تاجِ سرِ ما هستین!
    خوشحالم که تازگیا زدین تو کارِ ما!
    نیمه‌های شب چیه؟ عزیزم! ما با اون ساعات غربیه‌ایم. شما دعا کن نمازِ صبحمون قضا نشه، کلی برات دعا می‌کنم.
    اتفاقا دیشب حرم، خیلی یادت کردم و سفارشی پیش حضرت معصومه (س) دعات کردم.
    مخلص شماییم، همشهری عزیز!


    شما آقا هستید.

    شکسته نفسی می کنید..؟

    باور کنید از دیروز که باهاتون آشنا شدم دلم قرص شده و امیدوار. هروقت  رفتید حرم،جمکران منو فراموش نکنید، میدونم پیش خدا  آبرویی برام نمونده وگرنه تا حالا خدا یه چراغ سبزی بهم نشون داده بود با این حال  حتما برای شما و محمدپارسای عزیز دعا خواهم کرد،ایشالا که قبول بشه.

    امشب شب جمعه است من همچنان ملتمس دعای شما.

     

    پاسخ:
    سلام
    شکسته‌نفسی چیه بابا! ما خودمون پیاده‌ایم.
    در ضمن، اجابت سریع دعا از سوی خدا یا با شفاعت ائمه، دلیل بر ارزش و مقامِ والای فرد نیست، که به اجابت نرسیدن و زودمستجاب‌نشدن دعا، دلیلِ بر بی‌آبرویی نزدِ خدا و اهلِ بیت باشه.
    این‌ها هیچ تلازمی باهم نداره، عزیزم!
    حتی روایاتی داریم که اونایی که زود، حاجت‌شونو می‌گیرن، به خاطرِ خوب‌نبودنشونه، نه به خاطرِ خوب‌بودنشون
    امیدوارم که متوجه منظورم شده باشی.
    راستی ما که وظیفه‌مون دعاکردنه و حتما حتما دعاگوت هستم.
    سلام واقعا خیلی جالب و معنوی بود انشالله که سال های سال خوشبخت و سربلند زندگی کنید
    پاسخ:
    سلام
    ممنون از دعای زیبایتان
    برای شما نیز آرزوی موفقیت و خوشبختی می کنم
    در پناه حق باشید.
    جالب بود اما لطفا قصه رسیدن به دخترخاله (همون هفتادمن کاغد) را بنویس خیلی جالب تره

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">