تِرِشه

تِرِشِه به گویش اردکانی راه باریکی را گویند که بین کرت ها (زمین کشاورزی) فاصله انداخته است

تِرِشه

تِرِشِه به گویش اردکانی راه باریکی را گویند که بین کرت ها (زمین کشاورزی) فاصله انداخته است

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

آدابِ روضه‌های قدیم در اردکان/ یادی از آیت الله حائری و آیت الله خاتمی

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۱۶ ب.ظ | ۰ نظر

حاج علی رضاپور معروف به حاج‌ علی حمامی در سال ۱۳۰۸ش متولد شد. پدرش متصدیِ حمام طالب اردکان بود. حاج علی بعد از پدر، به مدت ۱۸ سال تصدی حمام کوشکنو را به عهده گرفت. بعد از آن حدود ۲۰ سال در کاروان آشیخ علی الهی‌فرد در خدمتِ زائران حج و عمره بود. در کنار شغل «حمامی» و «خدمت به زائران»، «کشاورزی» هم می‌کرد و تا امروز نیز به این شغل شریف مشغول است. حاج علی از همان دوران جوانی با طلاب و فضلای اردکان در ارتباط بود و با آن‌ها حشرونشر داشت؛ همین، خاطرات جذابی را برایش رقم زده است. در تاریخ ۲۴ آذرِ ۱۳۹۵ مصادف با شب میلاد پیامبر اسلام(ص) و امام صادق(ع) در مسجد زیردهِ اردکان، گفت‌وگویی با حاج علی رضاپور داشتم؛ که در این ایام حزن و اندوه عزای سیدوسالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین و یاران باوفایش منتشر می‌شود. آن‌چه می‌خوانید مشروح این گفت‌وگوست:



در ابتدا خودتان را معرفی کنید.

بسم الله الرحمن الرحیم. اینجانب حاج علی‌بمان رضاپور فرزند حاج حسین معروف به حاجی‌ حسین رضاکاشی.


در چه سالی به دنیا آمدی؟

آن زمان‌هایی که ما متولد شدیم مثل حالا برنامه‌ سجل نبود. بعد هم، شش ماه می‌شد، یک سال می‌شد، دوسال می‌شد، می‌رفتند شناسنامه بچه را می‌گرفتند. یا اگر خدای‌ناکرده بچه‌ی جلوتری مرده بود و شناسنامه داشت، بابا، برای بچه بعدی دیگر نمی‌رفت شناسنامه بگیرد و همان شناسنامه و همان اسم را برای بچه بعدی می‌گذاشت! عرضم به حضورتون که ما فعلا تولدمون در شناسنامه‌، یکِ هفتِ هزاروسیصدوهشت است. 


از کودکی خاطره‌ای به یادتان می‌آید؟

در کودکی خانه‌ها حمام نداشت. اردکان پنج تا حمام عمومی داشت. هر محله‌ای [حمام داشت]. هر کسی می‌رفت حمام محله. خدا رحمتش کند مرحوم پدر ما در حمام طالب -که الان اثرش هست- بود. آن وقت مرحوم حاج ملامحمد در مسجد زیرده امام جماعت بود و نماز می‌خواند. بابای ما مسجد می‌آمد، ما هم که بچه بودیم (حدود ده‌سالگی) همراهش می‌آمدیم این‌جا نماز می‌خواندیم. حاج ملامحمدحائری، خدا رحمتش کند نماز که تمام می‌شد و سلام که می‌داد، فورا دو زانو برمی‌گشت رو به مستمع؛ تا اگر کسی سؤالی، مسأله‌ای، چیزی دارد جوابش بدهد. کسی هم نبود رو به مستمع، داشت تسبیحش را می‌خواند. وِرد ایشان چه وقتی که خانه می‌رفت چه مسجد می‌آمد و چه در کوچه این بود: الحمدلله علی کل حال. ورد همیشه‌اش این بود: الحمدلله علی کل حال. به حضورت عرض کنم که نمازِ عید را همین‌جا همراه بابام می‌خواندم. اتفاقا بچه هم بودم می‌رفتم بالای پله اول منبر و قنوت نماز را می‌خواندم. بچه بودم استعدادم خوب است.


خب پس از بچگی تکبیرگو بودی؟

بله، از بچگی تا حالا بالاخره به مسجد و منبر و روضه‌خوانی و... مراقبت داشتم. هر جا هم که روضه بود می‌رفتم. قدیم هم که، روضه غیر حالا بود. حالا بالاخره نمی‌دانم والا چطوری است؛ [روضه] مثل چیزهای دیگر شده! قدیم هر محله‌، هر کوچه‌ و هر خانه‌ای که بنا بود روضه بخوانند، اگر خانه‌اش کنار راه بود یک پرچم درِ خانه‌اش می‌زدند. آن زمان بلندگو نبود. روز اولی که بنا بود روضه را شروع کنند، چهارپنج نفر ذاکر می‌رفتند بالای پشت بام، ذکر می‌گرفتند تا صدایشان همه جا برود و همه مردم بفهمند مجلس روضه است و بیایند. ذکرشان هم این بود: (حاج اوساعلی دم گرفت و خواند:) واویلا صد واویلا یا رون واویلا یارون واویلا یارون تا آخر؛ که تقریبا هشت تا ده دقیقه داشتند همه با هم، صدا توی [صدای] هم می‌انداختند و می‌خواندند. تمام که می‌شد می‌آمدند پایین. قدیم،‌ قبل از روضه‌خوان، دو تا درویش، مجلس را شروع می‌کردند. حالا می‌گویند مداح اهل بیت. آن زمان می‌گفتند درویش. کارشان یکی بود. خلاصه اول که بنا بود روضه را شروع کنند، دو نفر از این درویش‌ها می‌رفتند می‌خواندند. بعد از درویش‌ها، واعظ می‌خواند. دو، تا سه واعظ که می‌خواند، این‌بار «مجلس مِنداختند». [فرصتی که مردم استراحتی کنند برای مرحله دوم مراسم]. میانِ مجلس‌إنداختن دو نفر درویش می‌خواند، چایی می‌دادند، دورتادور مجلس هر کس توتون می‌کشید ‌توتون و چوپوق آن‌جا گذاشته بود، هر کس سیگار می‌کشید سیگارش می‌دادند، ‌هر کس قلیانی بود قلیان چاق می‌کردند؛ یک عالَمی بود. بعد از این‌که این دو درویش خواندند دوباره واعظ می‌رفت [منبر] و ادامه‌ می‌داد. بودند تا وقت نماز مغرب و عشا. به هر حال پنج شش روزی که روضه می‌خواندند، برنامه همه مجلس‌ها همین بود. مردم خیلی به مجلس‌ها می‌آمدند و می‌رفتند.


مجالس شلوغ می‌شد؟

خیلی شلوغ می‌شد.


کدام مسجد مراسم برگزار می‌شد؟

کسی در مسجد روضه نمی‌خواند. همه [روضه‌ها در] خانه‌ها بود. حالا همه، در مسجد می‌خوانند. همین‌جا که الان مسجد است، خانه‌ی -خدا رحمتش کند_ آقای متألهی بود.[۱] کنارش هم خانه‌ی مرحوم فلاحی بود که روضه می‌خواندند.[۲] خانه‌اش را واگذارِ به مسجد کردند که الان ساخته‌اند. روضه می‌خواندند، آن‌قدر شلوغ می‌شد که درِ خانه را می‌بستند. دیگر راهی که مستمع بخواهد برود داخل، نبود. این‌قدر جمعیت می‌آمد. حالا نه، حالا تلویزیون آمده و هر کس طالب هر چه است تلویزیون دارد. به خاطر همین مجلس‌ها خبری نیست. الان اگر پسین [بعد از ظهر] بیایی روضه بخوانی ده نفر نمی‌آیند. این هم، هشت نفرشان مثل من هستند که از کار افتاده‌اند و بناست کنار خیابان بنشینند، می‌آیند این‌جا می‌نشینند. دیگر هیچ کس شرکت نمی‌کند. فقط شب تا شب بعد از نماز [می‌آیند] که این هم یک واعظ بالای منبر می‌رود و پای منبرش می‌مانند، ولی اگر دو تا واعظ بود، [منبرِ] دومی دیگر کسی نیست؛ مگر کسی بانی داشته باشد که‌ فقط صاحب بانی و خویش و قوم‌های بانی می‌مانند. دیگر کسی نمی‌ماند.


در واقع می‌شود گفت تلویزیون و رسانه‌ها دارند بخشی از کار آخوندها و مجالسِ مذهبی قدیم را انجام می‌دهند.

عرضم به حضورتون که من بارها گفته‌ام؛ خدا لعنت کند پهلوی، می‌خواست روضه‌خوانی را براندازد، می‌خواست روضه‌خوانی و مجلس سیدالشهدا را تعطیل کند و تا حدی هم موفق شد، ولی آخرش نتوانست نتیجه بگیرد؛ ولی رادیو تلویزیون، مجلس سیدالشهدا را ورانداخت! (خنده مصاحبه‌گر و حاج‌‌علی) من بارها گفتم طالب هر چیزی باشی رادیو تلویزیون دارد؛ مداحی می‌خواهی دارد، ‌زیارت می‌خواهی دارد،‌ روضه بخواهی دارد.


امروز روش‌های مختلفی برای تبلیغ دین وجود دارد. یکی از آن روش‌ها استفاده از رسانه و رادیو و تلویزیون است. منبر یکی از مهم‌ترین روش‌های‌ تبلیغی است؛ باید طلبه‌ها مطالب منبرشان مناسب نیاز روز باشد تا مردم انگیزه کنند بیایند.

بله بله. الان یک برنامه‌ای که می‌شود، مثل تولد و شهادت، یک واعظ درجه یک هم می‌آورند، ولی معذلک مثل این‌که قدیم استقبال می‌کردند، مراسم رونق پیدا نمی‌کند.

داشتید از روضه‌های قدیم می‌گفتید.

روضه‌های قدیم، واعظ که منبرش تمام می‌شد پایین می‌آمد و یکی به نام «نقیب» که پای منبر نشسته بود یزید را لعنت می‌کرد. [واعظ از نقیب] اجازه‌ می‌گرفت تا منبر برود؛ بدون اجازه نقیب نمی‌رفتند منبر.

واعظ اگر بالای منبر مصیبت علی اصغر می‌خواند پایین که می‌آمد‌، ذاکرهایی که پای منبر نشسته بودند هم باید دمِ علی اصغر می‌گرفتند، اگر مصیبت اباالفضل می‌خواند، دمِ ابوالفضل می‌گرفتند، اگر مصیبت عطش امام حسین بود.... بالاخره هر مصیبتی که واعظ می‌خواند این ذاکرها دم همان می‌گرفتند و می‌خواندند. نقیب هم این‌جا نشسته بود، به ردیف و نوبت به واعظ‌ها اجازه می‌داد که آقا بفرمایید [منبر]؛ نه این‌که هر کسی خودش برود، نه. روضه‌خوانی قدیم ‌برنامه‌های [خاص خودش را داشت].


امروز به جای روضه‌های خانگی، روضه‌های مسجدها رونق گرفته است.

اصلا کسی در خانه روضه نمی‌خواند. اگر هم گاهی چهلمی سالی هفته‌ای چیزی داشته باشد، ‌صاحب‌خانه است و فامیل خود صاحب‌خانه؛ یا دو تا همسایه‌ی یک‌دروپاش [دیواربه‌دیوار]. همسایه چهارمی اگر باید برود روضه، نمی‌رود. جلوتر، تا چهار پنج سال پیشتر، دو ماهِ محرمی، ‌پسین‌ها [عصرها] همین مسجد زیرده، روضه می‌خواندند. جمعیت هم می‌آمد. خدا به حق محمد همه مریض‌ها را شفا بدهد؛ آشیخ احمد این‌جا چایی درست می‌کرد. چایی‌اش هم تک بود. در مسجد سوزن نمی‌افتاد. پسین‌های دوماه محرم [و صفر]. حالا سه چهار روزِ تاسوعا عاشورا فقط سنایی‌ها می‌آیند [روضه] می‌خوانند. پنج شش نفر از فامیل‌های خود سنایی می‌آیند، و چهار پنج نفر هم مثل منی که بناست بیایند مسجد. اول تا آخر بیست نفر نمی‌نشینند. ولی خب بعد از نماز [مغرب و عشاء] یکی واعظ این‌جا منبر می‌رود و حداقل 50،60 نفر هستند.


مسجدِ این‌جا [زیرده] وقف هم دارد؟

وقف خاصی که ندارد. هر کسی وقف دارد می‌آید این‌جا، می‌دهد؛ ‌یا سالگرد یا چهل است یا هفت است یا... . دو سه تا وقف‌های قدیمی مال خدا رحمت کند آقای مهدوی است. الان حدود یک ماه دارند روضه آقای مهدوی می‌خوانند.


آقای مهدوی پسرعموی آیت‌الله خاتمی؟

نه، آقای مهدوی خودش واعظ بود و اصفهان می‌نشست و خیلی هم مشتش پر بود. یکی برادر داشت آسید اسماعیل. او هم اردکان بود. بالاخره معروف است به مهدوی. من پیگیری کردم گفتند هیچ کدام از نسل و نبیره‌شان اردکان نیستند؛ به جز آقای جمال، که او پسر خواهر آقای مهدوی است. من از آقای جمال پرسیدم گفت هیچ کدام‌شان اردکان نیستند.


ولی روضه‌شان این‌جا برگزار می‌شود؟

روضه‌شان بله. الان ده پانزده روز پیش این‌جا اعلام کردم به مدت یک ماه روضه موقوفه آقای مهدوی است.


کی شروع می‌شود؟

از بعد از نماز عشاء. بعد از‌ تعقیب، یک صفحه قرآن می‌خوانند. بعد واعظ می‌رود منبر.


مرحوم آسید حسین مهدوی که می‌گویی واعظِ اصفهان بوده می‌دانید که کیست؟

نه.


فرزندِ حاج سید مهدی مهدوی است. حاج سید مهدی، عموی آسید روح الله خاتمی بود و آسید روح الله با آسیدحسین مهدوی پسر عمو بودند.

من این‌ها را نمی‌دانم. من آقای مهدوی را می‌شناختم. خلاصه ‌موقوفه خاتمی‌ها، موقوفه‌های دیگر، سالگرد کسی باشد یا هفتگی روضه می‌خوانند. بالاخره روضه‌های شب‌ها تعطیل نمی‌شود.


از آقای خاتمی اگر خاطره‌ای دارید بگویید؟

به حضور انورتان عرض کنم که از ده دوازده سالگی‌م علاقه به مدرسه و طلبه و روضه و مسجد و... داشتم. می‌رفتم مدرسه علمیه؛ درس نمی‌خواندم، ولی می‌رفتم آن‌جا. با همه طلبه‌های قدیم رفت‌وآمد داشتیم؛ خدا رحمت کند آسیدعلی حسینی‌پور، آشیخ محمود صحرایی که الان در خانه افتاده است، آشیخ رضا محیطی، آشیخ علی محیطی،‌ حاج عبدالرسول. درس و بحث که داشتند ما هم می‌رفتیم پیش‌شان می‌نشستیم. آن زمان‌ها که مثل حالا نبود.

بعد از فوت پدرمان من خودم متصدی حمام کوشکنو شدم. هجده سال هم در حمام کوشکنو بودم. آقای خاتمی هم مسجد کوشکنو می‌آمد و منبر می‌رفت. ما هم صبح و ظهر و شب می‌رفتیم اذان می‌گفتیم و تعقیب می‌خواندیم. یک روز در مدرسه دور هم نشسته بودیم؛ آقای خاتمی گفت: «حاجی اوساعلی! شما که حمامی هستی و حدود چهارصد پانصد نفر مشتریِ حمام داری، کاملا با مردم آشنا هستی، که چه کسی دارد چه کسی ندارد، چه کسی زحمت می‌کشد چه کسی زحمت نمی‌کشد. می‌خواهم آن‌هایی که می‌دانی بضاعتی ندارند و محتاج هستند، معرفی‌شان کنی تا من ماه به ماه مبلغی کمک‌شان کنم.» گفتم حرفی نیست. بالاخره به چند نفری که ما می‌شناختیم و می‌دانستیم واقعا بضاعتی ندارند، گفتیم «جریان این است و خود آقا پیشنهاد داده و به من گفته معرفی کنم، اگر فرصت کردید بروید مدرسه». گفتند رویمان نمی‌شود، نمی‌رویم. یک روز آقا –خدا رحمتش کند- گفت: «این‌ها هیچ کدام‌شان نیامدند. ‌به آن‌ها نگفتی‌؟» قضیه را گفتم. گفت: «پس ماه به ماه مبلغی به شما می‌دهم تا شما به دستشان برسانی. به سیدها جدا می‌دهی و اسم‌شان را یادداشت می‌کنی، غیرسید هم همین‌طور جدا می‌دهی». خدا رحمتش کند تا در قید حیات بود، مرتب این مؤونه را می‌فرستاد برای ما و ما هم بین مردم توزیع می‌کردیم. آقای خاتمی که خدا رحمتش کند فوت کرد، آقای بهجتی آمد. حقیقتش به آقای بهجتی گفتم. با حاج‌آقای بهجتی هم خیلی رفیق بودیم و رفت و آمد داشتیم. ایشان به مزرعه ما می‌آمدند و می‌رفتند. خدا روحش را شاد کند. عجب مردی بود. گفتم: «آقای بهجتی برنامه آقای خاتمی و ما این است؛ ماه تا ماه مبلغی می‌داد و ما به آن‌هایی که مستحق بودند، می‌دادیم. اگر شما می‌توانید این چراغ را روشن نگه دارید که هیچ، اگر نیست...» گفت: «نه نه‌ حاج اوساعلی! چقدر به شما می‌دادند؟» گفتم بالاخره ماهی پنجاه تومان بوده، ‌صدتومان بوده، بیست تومان؛ ولی ‌مرتب، سرِ ماه تا ماه به ما می‌دادند. آقای بهجتی هم ماه به ماه مبلغی به ما می‌داد.


این قضیه برای حدود اوائل دهه ۶۰ می‌شود. درسته؟

تقریبا. تقریبا 1360. عرضم به حضورت که ما بین مردم توزیع می‌کردیم. خدا رحمتش کند آقای بهجتی که فوت کرد، به حق محمد طول عمرش بدهد آقای دیداری. آقای دیداری آمد آن‌جا. رفتیم پیشش. گفتم حاج آقا برنامه‌ی ما این است. به آقای دیداری گفتیم که «راستش جریان این است. بیست سالی است که هفت هشت نفر هستند و قضیه این‌جوری است. در زمان آقای خاتمی پیشنهاد آقای خاتمی بوده، آقای بهجتی هم به ما می‌داد. حالا اگر امکان دارد و می‌توانید و قدرت و توانایی دارید، این چراغ را روشن نگه دارید.» گفت چشم حاجی اوساعلی. آقای دیداری هر چه آن‌ها می‌دادند دوبرابر به ما می‌‍‌‌داد؛ سرماه تا سرماه. من خودم می‌رفتم دفترش می‌گرفتم. بود و بود تا آقای حسینی آمد. رفتم دفتر آقای حسینی. بالاخره جریان را گفتم. گفت: هفت آسمان یک ستاره نیست. اصلا قطع کرد که کرد که کرد که کرد! هم‌چین چیزی نوبر نبود! [با خود] گفتم آخر جَلدی این‌قدر تیشه به ریشه‌ش نزنی. خلاصه کار ندارم. این برنامه آقای خاتمی از اول و بعد آقای بهجتی و آقای دیداری. حالا گاه‌گاهی خدا عمرش بدهد آسیداسماعیل مقداری به ما می‌دهد؛ یعنی به گوشش رساندم که جریان کار ما از بچگی تا حالا این است.


در این سی سالی که با دفتر امام جمعه ارتباط داشتی ‌اگر نکته‌ و خاطره‌ای هست و حس می‌کنید باید گفته شود بگویید.

عرض کنم تا آن‌جایی که قدرت و توانایی داشتم بررسی می‌کردم تا ببینم چه کسی، کاملا مستحق است. بعضی‌ها که فهمیده بودند، می‌آمدند درِ خانه ما ولی می‌دانستم که مثل خودم می‌مانند و «گفشون تخه نمره» [حرف‌شان به درد نمی‌خورد] ردشان می‌کردم. بالاخره تا آن‌جایی که می‌توانستم سعی می‌کردم که به حقش برسانم. حالا اگر احیانا کوتاهی شده، نظری نداشتم بالاخره.

از حضورتان در حوزه علمیه و ارتباطی که با طلبه‌ها داشتید، بیشتر بگویید.

عرض کردم که؛ مدرسه می‌رفتم و با همه‌شان ارتباط داشتم، دور هم می‌نشستیم. تا موقعی که درس داشتند درس [می‌خواندند] ‌بعد هم چایی درست می‌کردند و دور هم می‌نشستیم. هر کسی صحبت خودش را داشت؛ گاهی شوخی، گاهی پاریزی[؟!] طلبه‌ها که صحبت می‌کردند ما هم پادارشان بودیم.


در دوران انقلاب در تظاهرات شرکت می‌کردی؟

بله، همیشه جلودار بودم و شعار می‌دادم.


چه خاطره‌ای از آن دوران داری؟

همیشه جلودار بودم و شعار می‌دادم. یکی عکس دسته جمعی‌ش را دارم. از کلاهدوزان گرفتم. شهادت مطهری بود. پرچمدار آقای خاتمی، آسیدمهدی، آسیدمحمد، آسیدعزیزالله و... عکس‌شان هست. خیلی‌هایشان فوت کردند. یکی دو نفرشان زنده‌اند. عکس دسته‌جمعیِ بزرگ و خوبی است.


از برادرتان آشیخ محمد زارع اگر خاطره‌ای دارید بگویید.

عرضم به حضور شما، برادر ما آشیخ محمد زارع، خدا روحش را شاد کند،‌ تظاهرات که می‌کردند در زمان شاه، ‌شاه هنوز قدرت داشت و شهربانی هم، درِ انبار دو راه بود. پاسدارها روی پشت بام داشتند نگهبانی می‌دادند. تظاهرات هم همیشه از مسجد کوشکنو شروع می‌شد. قطعنامه‌ای صادر کرده بودند می‌بایست بخوانند. هیچ کس جرأت نکرد بخواند. [آشیخ محمد زارع] روبه‌روی همین شهربانی، ‌بالای ماشینِ ‌بلندگودار، اطلاعیه را گرفت و بنا کرد بر خواندن. خیلی جرأت داشت. خیلی. خیلی‌ها بش تذکر دادند که این کار را نکند، ولی خدا کمکش کرد. هیچ کدام از طلبه‌ها و غیرطلبه‌ها و دانشجوها، هیچ کس جرأت نکرد این قطعنامه را بخواند. ولی او روبه‌روی شهربانی، بالای ماشین و با بلندگو بنا کرد قطعنامه‌خواندن. خدا رحمتش کند. او خیلی جرأت داشت.[۳]


حجت‌الاسلام شیخ محمد زارع هنگام قرائت پیام حضرت امام خمینی(ره)

وقتی هم که اسیرها را گرفتند هر مجلسی تمام می‌شد خیلی گریه می‌کرد و حال آن‌که هیچ کسی‌ش هم اسیر نبود. ولی خیلی گریه می‌کرد برای اسیرها و آرزو داشت که آن‌ها را آزاد کنند. آخر هم به این فیض نرسید؛ هنوز اسرا را آزاد نکرده بودند که به رحمت خدا پیوست. خدا رحمتش کند.

دوسه تا منبرهای درجه یک [داشت] شاید هم فرزندانش نوارهایش را داشته باشند. یکی خطبه حضرت سجاد و یکی خطبه زینب سلام‌الله‌علیها. منبری‌هایی که اردکان و یزد بودند، هیچ کدام‌شان به پای او نبودند؛ از سخن گفتن و از قدرت بیان‌شان. خیلی منبری قوی‌ای بود. این‌قدر [منبرهایش] می‌گرفت و این‌قدر مردم توجه می‌کردند که از حد بیرون بود. یعنی این‌گونه منبرها را نشنیده بودند. ‌خدا رحمتش کند نسبت به خودش خیلی موفق بود. خدا روحش را شاد کند.


خیلی ممنون از این‌که به سؤالات جواب دادید. در آخر اگر نکته‌ای دارید بگویید.

به هرجهت باید ببخشید با این زبان الکنم با این که نمی‌توانم اصلا توضیح بدهم.


نه، خیلی خوب بود. خیلی استفاده کردم.

انشاءالله خدا توفیقت بدهد بتوانی واقعا پیگیر این کارها باشی. این‌ها خودش زنده‌ نگه‌داشتنِ همه چیز است. این چیزها باید فراموش نشود. ‌اگر کسی بررسی کند،‌ این‌ها را زنده نگه دارد یادداشت کند تا خاطره‌ها [بماند] خیلی خوب است.


خیلی ممنون از این‌که وقت گذاشتید و به سؤالات پاسخ دادید.

دست شما درد نکند.


-----------------------

۱. حاج آقا رضا متألهی نقل می‌کند: پدرم [مرحوم حاج شیخ محمدحسین متألهی] برایم نقل کردند و گفتند: پدرم مرحوم حاج ملا ابوالقاسم، مشغول ساختن منزل برای خود شدند (همین منزلی که تمام آن برای توسعۀ مسجد زیرده از آن استفاده شده است) دو سه روزی یک‌بار، سری به بنّاها می‌زدند. روزی یکی از کارگران مقداری خاک برای کار بنّایی آورده بود و آن را در این منزل ریخت. مرحوم پدر از این کارگر پرسید: «این خاک را از کدام زمین آورده‌ای؟» او نشانۀ زمین مورد نظر را گفت. پدرم از آن کارگر پرسید: «کرایۀ شما بابت آوردن این خاک چند است؟» گفت: یک ریال. مرحوم پدرم دو ریال به او دادند و گفتند: «شما این خاک را از زمین موقوفه آورده‌اید. خاک‌ها را خوب جمع کن، حتّی جاروب کن که هیچ خاکی از آن در منزل من نماند و آن را ببر در همان زمین بیندا و بعد خاک را از زمین خودم که مِلک است بیاور. کارگر همین کار را انجام داد. این خانه که با این رعایت مسائل شرعی ساخته شده است، بعد از حدود صد سال به مسجدی زیبا و کم‌نظیر تبدیل شد که خدا می‌داند تا کی محل عبادت بندگان خدا خواهد بود».(خاطرات برگزیده، سید اسماعیل شاکر اردکانی، ص۸۱)

۲. آقای علی سپهری در خاطرات خود درباره مراسم روضۀ خانه آقای جلال می‌نویسد: تا سال ۱۳۵۲ شهربانی اجازه نمی‌داد در داخل بافت قدیم شهر بیش از دو هیأت زنجیرزنی در محرم تشکیل بشود؛ لذا ما تصمیم گرفتیم بر خلاف نظر شهربانی هیأت جدیدی درست کنیم. در این سال گروهی از هیأت کوشکنو و چرخاب جدا شده و هیأت جدیدی به سرپرستی روحانیِ مشهور مرحوم آقای جلال (سید حسین طباطبایی) تشکیل دادیم. مکان هیأت را خانه آقای فلاحی که بین تکیه کوشکنو و حسینیه چرخاب روبه‌روی مسجد زیرده بود، انتخاب کردیم.(روزهای پرخطر، ص۸۵)
۳. آقای علی سپهری در خاطرات خود می‌نویسد: روز سیزدهم آبان مصادف با سالروز تبعید حضرت امام خمینی به ترکیه بود. برای این روز تظاهرات وسیعی تدارک دیدیم. آیت الله خاتمی طی اطلاعیه‌ای این روز را تعطیل عمومی اعلان کرد. ما هم به عنوان «گروه مجاهدین اردکان» اطلاعیه صادر کردیم و از مردم خواستیم که در این روز، روزه سیاسی گرفته و در این مراسم شرکت نمایند و برای اولین بار برنامه راهپیمایی و مسیر آن را به طور کامل در اطلاعیه ذکر کردیم. اطلاعیه‌ها در سطح وسیعی پخش شد. صبح روز شنبه سیزده آبان مردم با اجتماع در مسجد جامع و استماع سخنرانی و سایر برنامه‌ها از مسجد بیرون آمده و در خیابان آیت الله خامنه‌ای فعلی دست به راهپیمایی زدند. در این مراسم از بلندگوی بالای ماشین استفاده می‌شد. پس از بازگشت از انتهای خیابان خامنه‌ای، جلو شهربانی که در نزدیکی مدرسه علمیه قرار داشت، (محل فعلی کتابخانه آیت الله فاضل) حجت‌الاسلام شیخ محمد زارع اطلاعیه حضرت امام خمینی خطاب به ارتشیان را قرائت کرد. سپس مردم مسیر خیابان‌ها را طی کرده و نماز ظهر و عصر را در بلوار شهید بهشتی فعلی (سنتو)، جاده سراسری تهران-بندرعباس به امامت حجت‌الاسلام حاج سید مهدی حسنی‌نژاد اقامه کردند. این اولین نمازی بود که در خیابان برگزار شد و بزرگ‌ترین تظاهراتی بود که تا آن زمان در اردکان برگزار گردید.(روزهای پرخطر، ص ۲۲۲ و ۲۲۳)

  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی