تِرِشه

تِرِشِه به گویش اردکانی راه باریکی را گویند که بین کرت ها (زمین کشاورزی) فاصله انداخته است

تِرِشه

تِرِشِه به گویش اردکانی راه باریکی را گویند که بین کرت ها (زمین کشاورزی) فاصله انداخته است

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

مصاحبه با آقا شیخ احمد احمدی، روحانی انقلابی اردکان

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۵۸ ب.ظ | ۰ نظر

صبح سرد زمستانِ 15 بهمن 91 بود به دنبال خط تاریخی 57 در اردکان با پرس‌وجو به روبه‌روی حوزه علمیه رسیدیم. روبه‌روی درب خانه‌ای که بسیاری از حاضرین سال 57 او را از فعالین آن دوران می‌دانستند. پای صحبت پیرمردی نشستیم که فرازونشیب و سختی روزگار به‌وضوح در چهره او نمایان بود و از همان ابتدا ساده و بی‌تکلف گفت که بیماری، خیلی از خاطرات را از او به یغما برده. پیرمرد با طمأنینه و بسیار کم‌رمق حرف می‌زد. نوایی بی‌جان از نای گرم او از خاطرات 30 سال پیش انقلاب می‌گفت و مصاحبه ما شروع شد.

محمد شاکر اردکانی


در مورد شهید قانعی و نحوه شهادت این بزرگوار بگویید؟

 آنچه خاطر دارم این است که سال 57  و 12 رمضان بود. تظاهرات طبق روال از مسجد کشکنو که پایگاه انقلاب بود آغاز شد. به همراه تظاهرکنندگان حرکت کردیم. شعارها الله اکبر و درود بر خمینی بود. تا رسیدیم  روبه‌روی مسجد حاج محمدحسین. صدای تیراندازی فضا را پر کرد. هر کسی به طرفی می‌دوید. ناگهان ولوله‌ای شد. جوانی روبه‌روی خیابان شهید قانعی که آن روز سینا بود، روی زمین افتاد. گلوله‌ای زیر کتف او اصابت کرده بود. او را به بیمارستان رساندند و در آنجا شهید شد. البته تعداد دیگری از افراد نیز زخمی شده بودند.



در مورد نقش آیت الله خاتمی بگویید.

ایشان هدایت گروه‌ها را به عهده داشت. گروه‌ها را خط‌دهی و راهنمایی می‌کرد و در این دوران، افراد زیادی به دیدن این بزرگوار می‌آمدند. آقایان خامنه‎‌ای، منتظری، فلسفی و افراد دیگر که بنده به خاطر ندارم به دیدنشان می‌آمدند.

ایشان سخنرانی می‌کرد. پیام می‌داد و در کل پشتوانه تیم‌های نقلابی بود و کمک می‌کرد.


در مورد اطلاعیه‌های آن زمان بگویید.

آن زمان چند گروه فعال انقلابی بودند که با محوریت و پشتیبانی حضرت آیت الله خاتمی و همکاری برخی روحانیون در مسیر مقابله با رژیم تلاش می‌کردند. هر کدام در شاخه‌ای فعالیت و تلاش می‌کردند. یکی از این گروه‌ها آقای علی سپهری، سید باقر حسینی‌نژاد، شهید خالصی، شیخ جواد شاکر و تعدادی دیگر بودند. اطلاعیه‌ها از تهران برای علی سپهری پست می‌شد و او با گروهش اطلاعیه‌ها را می‌گرفت و در اتاق مسجد قرائت‌خانه، پنهانی تکثیر می‌کردند و در اختیار عموم مردم قرار می‌دادند.



هزینه اطلاعیه‌ها و تکثیر آنها از کجا تأمین می‌شد؟

هزینه‌ها از طرق مختلفی تأمین می‌شد؛ مثل کمک‌های مردمی و ....


درست است که شما خیلی کمک می‌کردید؟

بالأخره من هم در حد توان خودم هزینه اطلاعیه‌ها را می‌دادم؛ البته بسیاری از مردم، هزینه‌ها را به من می‌دادند که بنده هم در اختیار بچه‌های انقلابی می‌گذاشتم.



گفتید در آن دوران چند گروه بودند که فعالیت داشتند. می‌توانید بیشتر توضیح دهید؟

دو گروه بودند: یکی برادران ناظمی، که بیشتر فعالیت رایزنی و ارتباط با افراد مختلف را داشتند و کار آنها برنامه‌ریزی و نرم بود و بیشتر زیرزمینی کار می‌کردند.

گروه دیگر آقای سپهری، سید باقر، شهید خالصی و تعداد دیگری بودند که کارهای عملیاتی و خودجوش انجام می‌دادند.


شما کدام طرف بودید؟

آن زمان آیت الله خاتمی، روحانیون، حاج حسین فیض و تعدادی دیگر رابط و حامی این دو گروه بودند؛ البته هدف و حرکت در یک مسیر بود و ما حامی تیم‌های انقلابی بودیم و هر کدام جایی گرفتار می‌شدند آیت الله خاتمی حمایت و کمک می‌کرد.



خاطره‌ای از آن دوران به یاد دارید؟

یادم است برادران ناظمی یک نمایشگاه کتاب در محل قرائت‌خانه راه انداخته بودند. رئیس شهربانی -که اسمش یادم نیست فقط شخصی بسیار ترسو و بزدل بود البته بومی اردکان نیز نبود- خبردار شده بود این نمایشگاه برپا شده. آمد و آنجا کتاب‌ها را زیرورو کرد، ولی چیزی عایدش نشد.

چیز دیگری که در خاطرم هست اینکه گزارش به ما رسید سید باقر حسینی‌نژاد را دستگیر کرده‌اند. من همراه آقای آسایی، که از اردکانی‌هایی بود که در تهران سمت نظامی داشت، به شهربانی رفتیم و رئیس شهربانی که فردی ترسو بود قول داد ساعت 10 شب سید باقر حسینی‌نژاد را آزاد کند و همین اتفاق نیز افتاد.

همچنین شبی من با چند نفر دیگر اعلامیه‌هایی که از قم آمده بود و تکثیر شده بود را پخش می‌کردیم. در همین حین پشه‌ای به داخل چشمم رفت و سوزش زیادی داشت. بعد از پخش تمامی اعلامیه‌ها گروهبان حسن شاکر با چند نفر سربازانش ما را دیدند. گروهبان گفت: شیخ احمد! این وقت شب چه کار می‌کنی و کجا می‌روی؟ بنده هم گفتم چشمم درد می‌کند و می‌رویم خانه دکتر جواد! که دست از سر ما برداشتند.



فرمودید به مأموران گفته‌اید که به خانه دکتر جواد می‌روم. آیا منظورتان دکتر جواد حائریان بود؟

بله ایشان معروف بود به دکتر جواد.


ایشان هم در جریان توزیع اعلامیه‌ها و ... بودند؟

دکتر جواد آدم انقلابی بود و یادم هست تمام اعلامیه‌ها را پیگیری می‌کرد و کمک می‌کرد، ولی با توجه به شغلش نمی‌توانست علنا حاضر شود و در صحنه باشد.


کدام قشر در آن زمان فعال بودند؟

ببینید نمی‌توان گفت فلان شخص یا گروه یا صنفی فعالیت بیشتری داشتند. واقعیت این است که همه از کسبه، روحانی، کارگر، دانشجو و ... در جریان پیروزی انقلاب نقش داشتند. حتی خیلی‌ها با اینکه در سیستم اداری بودند، ولی نقش داشتند.



متأسفانه آقا شیخ احمد احمدی بگفته خودش، خیلی از مسائل را به یاد نمی‌آورد. پسرش باقر نیز که ما را در نگارش و بیان سؤالات کمک می‌کرد، گفت: الان خیلی بهتر از گذشته شده است.

با این حال این بزرگوار نکاتی ناب را از آن زمان بازگو کرد.


منبع: اردکان نما


مطلب مرتبط: اینجا

  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی

اظهارات طلاب اردکان در جلسه با آیت الله میرباقری

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | دوشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۹ ب.ظ | ۰ نظر

طلاب اردکان در جلسه با استاد میرباقری، قبل از بیانات ایشان، دیدگاه‌های اسلامی خود را در مسئلۀ بانک بیان کردند که در ادامه می‌خوانید:

 

بانک و الگوی آن

بانک شرکتی است که روابط پول را مدیریت می‌کند. این شرکت نه یک شرکت تولیدی است و نه یک شرکت خدماتی یا مصرفی، بلکه بانک بر اثر تجمیع پول عمومی در هر یک از عملکردهای «تولیدی، خدماتی و مصرفی» حاکمیت دارد.

بانک بر اساس مدل «پول، ارزش، تولید» کار می‌کند؛ یعنی ابتدا پول را بر اساس شاخص‌های مورد نظر خود ارزش‌گذاری می‌کند و سپس بر اساس سود مصوب بانک مرکزی، به سپرده‌گذاران مردمی سود پرداخت می‌کند؛ بنابراین موضوع اصلی بانک، ارزش پول است.

شاخصه اصلی ارزش پول در بانک بر اساس «مقدار پول، میزان گردش و زمان سپرده‌گذاری» است که برای سپرده‌گذار تعیین می‌شود. مدل تعیین ارزش پول بر اساس «میزان و مقدار گردش پول در زمان» دقیقا معنی ربا است.

 

عملکرد بانک

بانک برای اینکه سود سپرده‌ها را تضمین کند، سپرده‌های خود را در اختیار پروژه‌های کلان قرار می‌دهد تا بتواند از طریق درآمدهای کلانِ این پروژ‌ه‌ها، اصل و سود پول دیگران را بپردازد.

بانک‌ها نمی‌توانند به شیوۀ خُرد عمل کنند و سرمایه‌های خود را به‌طور کامل در اختیار بخش عمومی قرار دهند. بانک چون قدرت مدیریت بر پول‌های عمومی را به شکل خُرد ندارد، نمی‌تواند سود حاصل از درآمدها را تضمین کند؛ لذا بانک‌ها به شیوۀ سرمایه‌داری عمل می‌کنند؛ یعنی پول‌های عمومی را غالباً در اختیار بخش خصوصی قرار می‌دهند.

بنابراین بانک اولاً موضوعش پول است؛ ثانیاً روابط پولی خود را بر سود و تسهیلات از طریق «گردش مقدار پول در زمان» معین می‌کند؛ ثالثاً برای پرداخت تضمینی سود و تسهیلات خود مجبور است سرمایه‌های خود را در اختیار پروژ‌های کلان قرار دهد.

 

دیدگاه اسلامی در این زمینه چیست؟ و چه باید کرد؟

قبل از اینکه به این سؤال پاسخ دهیم لازم به تذکر است که بانک‌ها در سیستم عملکرد خود از روش‌های گوناگون و قواعد و قوانین معاملاتی متعددی استفاده می‌کنند، اما همۀ این قواعد و معاملات ذیل این سه فرمولی که بیان شد، عمل می‌کنند.

به عبارت دیگر آنچه تا کنون در مورد بانک بیان کردیم، مبنای عملکرد سایر فعالیت‌های بانکی محسوب می‌شود و سخن ما در این بخش، نقد مبانی بانک در سه زمینه فوق است، نه شقوق معاملات (صکوک) و قوانینی که ذیل این مبانی در بانک اجرا می‌شود.

به‌طورکلی اگر مبنای یک عملکرد، اسلامی نبود، به طور طبیعی سایر فعالیت‌های تابع آن نیز غیر اسلامی خواهد بود؛ هرچند آن فعالیت‌ها، ظاهر اسلامی داشته باشد. این سخن دامنه درازی دارد که تفصیل آن را به وقت دیگری موکول می‌کنیم.

 

مبانی عملکرد بانک

اگر شما سری به آمار تسهیلات و سپرده‌گذاری بانک‌ها بزنید متوجه خواهید شد که بیش از هفتاد درصد از سرمایه‌های مردمی در اختیار کمتر از سی درصد[1] از اقشار جامعه قرار دارد.

این آمار در بانک‌های غربی بسیار بالاتر است، به‌طوری‌که جوامع غربی آن را تعبیر به نودونه درصد در مقابل یک درصد می‌کنند.

سؤال این است که این مسئله چرا اتفاق می‌افتد؟ اساسا چه مبنایی در این نوع مدل وجود دارد که بانک به این الگو گرایش پیدا می‌کند و آیا مدل جایگزینی وجود دارد یا خیر؟

 

نظام جدید پولی/ «انفال» سرمایه عمومی مشاع و «بانک» سرمایه عمومی به صورت سهام

بانک سرمایه‌های عمومی را جمع می‌کند، به طوری‌که مطابق قرارداد، هر شخص، مالک پول خود است که بر اساس ضوابط و هر موقع خواست می‌تواند آن را در اختیار دیگری قرار دهد و یا پس بگیرد. این عمل شرعاً و قانوناً جایز است، اما چرا اشکال فوق معمولاً به عنوان معضل نظام اقتصادی بیان می‌شود و همواره به دنبال راه حلی برای آن هستند؟

چه اشکالی دارد افرادی که سرمایه دارند، ولی توانایی یا استعداد کار را ندارند و یا می‌خواهند سرمایه خود را در اختیار افرادی قرار دهند که توانایی بهره‌برداری بیشتری از سرمایه آن‌‎ها را دارند، آن را در اختیار بانک قرار دهند تا بانک به‌عنوان یک واسطه این کار را برای آن‌ها انجام دهد و چرخۀ اقتصادی دولت بیشتر و بهتر بگردد؟

قبل از اینکه جواب  این مسئله را بدهیم در مقدمه می‌گوییم انفال به‌عنوان منابع عمومی جامعه، مطابق موازین اقتصادی نمی‌تواند در اختیار بخش خصوصی قرار بگیرد؛ زیرا انفال مال مشاع جامعه است که همه افراد بالسویه در آن شریک هستند و اگر کسی بخواهد از آن بهره‌برداری کند، باید مطابق موازین اسلامی به حکومت خراج بپردازد.

بانک، اما با انفال متفاوت است. بانک سرمایه‌های عمومی جامعه را در اختیار می‌گیرد و بر اساس تجمیع سرمایه‌های عمومی، شکلی از نظام جدید پولی را به وجود می‌آورد.

تفاوت این نظام جدید پولی با انفال در این است که سهم افراد در انفال مشاع و مساوی است، اما میزان و مقدار سهم پول هر شخص در بانک، سهامی (غیر مشاع) و متفاوت است. در واقع انفال سرمایه عمومی مشاع و بانک سرمایه عمومی به صورت سهام است.


 اصالت نظام جمعی و فردی پول

اکنون نوبت به این پرسش می‌رسد که آیا بانک می‌تواند پول‌های تجمیع‌شده را به شکلی در اختیار بخش خصوصی قرار دهدکه بخش خصوصی بتواند بر نوع کالا، قیمت آن و نیروی کار مورد نیاز، آن هم به صورت کلان مسلط شود؟

در نظام سرمایه‌داری که در اقتصاد اصالت را به فرد می‌دهد، پاسخ این سؤال، مثبت است و در  نظام کمونیستی منفی است؛ زیرا نظام کمونیستی اصالت را به اجتماع می‌دهد نه فرد، اما نظام اسلامی در عین قائل بودن به اصالت اجتماع، به اصالت فرد و مشخص کردن محدوده هرکدام در مدار خود، نیز  قائل است.[2]

از آنجا که سرمایه‌های عمومی وقتی در اختیار بخش خصوصی قرار می‌گیرد، موجب تسلط بر منافع عمومی در سطوح «کار، قیمت و مصرف» می‌شود؛ بنابراین در نظام اسلامی، بانک نیز مانند انفال جزء سرمایه‌های عمومی قرار می‌گیرد و باید در اختیار حاکمیت قرار گیرد[3]  و شیوۀ توزیع منابع آن نیز به رضایت افراد در انتقال پول آن‌ها به بخش خصوصی کلان بستگی ندارد؛ زیرا در تجمیع پول خاصیت جدیدی شکل می‌گیرد که می‌تواند نظام «تولید، توزیع و مصرف» کالا را در اختیار گرفته و بر اساس آن دولت‌ها و ملت‌ها را استثمار نماید.

 

 سود کمتر، ربای بیشتر

ممکن است این سؤال مطرح شود که مشکل اصلی بانک این نیست که سرمایه‌های عمومی را در اختیار بخش خصوصیِ کلان قرار می‌دهد، بلکه مشکل از آنجا به وجود می‌آید که بانک‌ها سود تسهیلات خود را بالا می‌برند و اگر سود تسهیلات خود را پایین بیاورند و مانند فتاوای فقهی به سود دو تا چهار درصد اکتفا کنند، مشکل بانک‌ها حل می‌شود.

بنابراین بانک‌های غربی به نوعی اسلامی‌تر از ما عمل می‌کنند و ما اگر توانستیم سود پول را صفر و یا حتی مانند کشور ژاپن به جای پرداخت سود از سپرده‌ها مالیات نیز دریافت کنیم، آن وقت شاهد آن خواهیم بود که مردم به جای اینکه پول خود را در بانک بخوابانند، آن را در اختیار تولید قرار می‌دهند.

ما برای پاسخ به این سؤال ابتدا مغالطۀ نهفته در آن را مطرح می‌کنیم. در این شبهه ادعا شده است که باید سود «تسهیلات» کمتر از چهاردرصد باشد، اما برای این مسئله، از سود «سپرده» صفر و زیر صفر شاهد آورده می‌شود. بسیار روشن است که سود سپرده غیر از سود تسهیلات است و مقایسه سود سپرده با سود تسهیلات مغالطه صریح است، اما می‌توان مسئله را به شکل دیگری مطرح کرد که اشکال فوق وارد نباشد؛ یعنی اگر سود سپرده پایین و سود تسهیلات نیز متناسب با آن پایین بیاید، در این صورت آیا ما به اسلامی‌تر شدن بانک‌ها نزدیک می‌شویم؟

مطابق مطالب گذشته باید گفت بانک‌ها مجبورند عمدۀ سرمایه‌های خود را در اختیار بخش خصوصی و کلان قرار دهند. از طرفی بخش خصوصی هر چقدر سود کمتری پرداخت کند به ضرر سپرده‌گذاران خُرد می‌شود؛ زیرا علاوه بر کنترل قیمت، کنترل سود را هم در اختیار می‌گیرد و به تبع این کار، ارزش پول سرمایه‌های عمومی بیش از پیش کمتر شده و به حقیقت ربا نزدیک‌تر می‌شود، چه رسد به اینکه بانک‌ها علاوه بر عدم پرداخت سود، مالیات نیز از سپرده‌ها دریافت نمایند که برای سرمایه‌گذار کلان بانکی، هم فال است و هم تماشا!

از اینجا معلوم می‌شود مالیات در بانک‌های غربی به سپرده‌هایی تعلق می‌گیرد که در بازار تولید جریان ندارد و بانک صرفا به نگهداری آن‌ها مشغول است؛ والا اگر قرار است بر سپرده‌ها مالیات نیز تعلق بگیرد، کسی پول خود را در بانک نمی‌گذارد و نزد خود نگه داشته یا به صورت خرد به جریان می‌اندازد و از سرمایه بانک می‌کاهند، حال آنکه بانک‌های غربی جزء سرمایه‌دارترین بانک‌های جهان محسوب می‌شوند.

خلاصه اینکه، بانک برای تأمین منابع خود به دوشیوۀ ربوی عمل می‌کند؛ اول، بانک ابتدا دعوت به پرداخت سود می‌کند و بعد از تجمیع سرمایه‌ها، آن را با سود بالاتر به دیگران تحت عنوان تسهیلات می‌دهد، ولی چون قادر به کنترل بازپرداخت تسهیلات به شکل عمومی نیست، مجبور می‌شود آن‌ها را در اختیار بخش خصوصی قرار دهد تا بخش خصوصی بتواند با کنترل بر بازار، سود تسهیلات خود را تضمین کند؛ به خاطر همین است که عمده تسهیلات بانکی در اختیار افراد خاص قرار می‌گیرد و اساسا در این مدل چاره‌ای جز این کار برای بانک وجود ندارد.

 



[1] . ظاهرا آمار دقیق 7 درصد است، البته در غرب یک درصد است. (تحقیق شود).

[2] . رجوع شود به یحث‌های اصالت فرد و جامعه علامه طباطبایی در تفسیر المیزان.

[3]. از اینجا معلوم می‌شود که بانک خصوصی در نظام اقتصاد اسلامی مطلقاً جایگاهی ندارد.

  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی

لازمه‌ی تحقق دولت اسلامی ترمیم و تکامل فقه و ایجاد فقه حکومتی است

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۱۱ ق.ظ | ۰ نظر

به گزارش خبرنگار خبرگزاری«حوزه»، حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمدمهدی میرباقری در نشستی با عنوان «الگوی بانک در اقتصاد اسلامی» که به همت گروه مطالعات اقتصاد اسلامی (طلاب اردکان) وابسته به مرکز الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت در دانشگاه باقرالعلوم قم برگزار شد، با اشاره به تئوری تمدنی رهبری مبنی بر اینکه خروجی انقلاب اسلامی باید تمدنی اسلامی و بدیل تمدن لیبرالیستی غرب باشد، گفت: برای رسیدن به مرحله‌ی تمدن‌سازی اسلامی برداشتن گام‌هایی لازم است که در زمان حیات امام خمینی(ره) ما توانستیم دو گام اساسی یعنی انقلاب اسلامی و تشکیل نظام اسلامی را برداریم.

وی با بیان اینکه هیچ کدام از این مراحل الگوبرداری از مدل‌های غربی نبوده و همگی اسلامی‌اند، افزود: امام(ره) جنس جدیدی از قدرت را طراحی کرد و با انقلاب توانست آن انسداد تاریخی در مسیر حرکت معنوی‌ را بشکند؛ تبلور نظام اسلامی در قانون اساسی است که متفاوت با سایرین است؛ فلذا الگوی نظام و انقلاب ما ظرفیت تبدیل شدن به الگویی برای سایر نظام‌های دنیا را دارد اگرچه مشکلاتی هم دارد.

رئیس فرهنگستان علوم اسلامی با اشاره به اینکه هم‌اکنون در آستانه‌ی تشکیل دولت اسلامی هستیم، ادامه داد: لازمه‌ی تحقق دولت اسلامی ترمیم و تکامل فقه و ایجاد فقه حکومتی است که در کنار تولید علوم انسانی اسلامی و داشتن الگویی اسلامی و ایرانی برای توسعه و پیشرفت، می‌تواند زمینه‌ی تحقق سبک زندگی اسلامی و دولت اسلامی و پس از آن جامعه و نهایتا تمدن اسلامی بشود.

وی در خصوص موضوع جلسه ضمن قدردانی از طلاب جوان بابت داشتن شجاعت و جسارت نظریه‌پردازی و لزوم آن، اظهار کرد: اگرچه بایسته است انحصار نظریه‌پردازی در بزرگان و تقلید سایرین بشکند و سایرین نیز به این حوزه گام بگذارند، اما این امیر خطیر ملزومات و شرایطی دارد.

حجت الاسلام والمسلمین میرباقری در خصوص این شرایط بیان کرد: اگر در کشور بانکی اطلاعاتی وجود داشت که این گمانه‌زنی‌ها را (که مقدمه‌ی ضروری نظریه‌پردازی است) تجمیع می‌کرد و با تعیین ارزش افزوده‌ی آن، امکان هم‌افزایی و نقد و نظر متقابل‌ را فراهم می‌کرد، شرایط برای نظریه‌پردازی محیاتر بود؛ اما در شرایط فعلی باید خود گروه‌ها و حلقه‌ها دست به کار شوند و با تشکیل کرسی‌های نظریه‌پردازی، این زمینه‌ را برای خود فراهم کنند.

استاد حوزه علمیه قم، با اشاره به موضوع جلسه که نوعی نظریه‌پردازی در زمینه‌ی الگوی بانک در اقتصاد اسلامی است، گفت: این موضوع میان‌رشته‌ای است و طرح آن در وهله‌ی اول نیازمند طرح گمانه‌ها با اساتید و نخبگان علوم اقتصادی و فقه است و همچنین به علت کلان بودن آن، باید جوانب مبنایی‌تر آن که مربوط به نظریات اجتماعی و مبانی فلسفی را در نظر گرفت.

عضو خبرگان رهبری همچنین افزود: علاوه بر ملاحظات ساختاری و سخت‌افزاری یادشده، باید نرم‌افزاری برای تبیین نحوه‌ی ترکیب منطقی میان عقل و وحی و تجربه نیز داشت تا بتوان به نظریه‌ای اسلامی در باب اقتصاد و بانکداری رسید؛ والا ترکیبی ملوک‌الطوایفی به دست می‌آید و  قید اسلامی صرفا امری شورای نگهبانی و سلبی خواهد بود نه اینکه جنبه‌ی ایجابی داشته باشد و دین برایش زیربنا باشد.

وی در خصوص گروه‌هایی که در این زمینه فعال‌اند و مواجهه با آنان اجتناب‌ناپذیر است، ابراز کرد: سنتی‌ها از سویی و روشنفکران مدرنیست نیز از سویی دیگر رقبایی هستند که سرسختانه با شما مقابله خواهند کرد؛ لذا در وهله‌ی اول شما باید با گروه سوم که انقلابی‌های باورمند به امکان تحقق تمدن‌سازی اسلامی هستند، همراه شوید و نظریات خود را در جمع آنان به اشتراک و مورد نقد و نظر بگذارید و پس از رسیدن به پختگی لازم، با دو گروه اول نیز مواجهه و دیالوگ داشته باشید و این مواجهه ضروری است.

---------------------------------

منبع: خبرگزاری حوزه

علاوه بر خبرگزاری حوزه، خبرگزاری ایسنا نیز این جلسه را پوشش خبری داد.

بازنشر: پایگاه اطلاع‌رسانی اجتهاد و فرهنگستان علوم اسلامی


خبر مرتبط:
اظهارات طلاب اردکان در جلسه با آیت الله میرباقری


اخبار مرتبط با این موضوع:

نیازمند تغییرات کلان در حوزه اقتصادی کشور هستیم

جلسه گروه تحقیقات اقتصاد اسلامی طلاب اردکان با رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس

نظام بانکی نمی‌تواند تورم را کنترل کند


  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی

حتی یک نفر ندیدم که از خبر شهادت فرزندش بی‌تابی کند

سیدمجتبی رفیعی اردکانی | پنجشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۶:۴۲ ب.ظ | ۰ نظر

متولد 1306 ه.ش است. نوه «ملاحسن» و فرزند «ملا علی‌اکبر». نام کاملش حاج شیخ غلام‌حسین واعظی است، اما بیشتر مردم محل و اردکانی‌ها او را به نام «حاجی شیخ» می‌شناسند. پیرمردی است آرام و باوقار و با همان پوشش سنتی مردمان قدیم این دیار. عمامه‌ای سپید بر سر و قبایی بلند بر تن. وسیله رفت‌وآمدش هم دوچرخه‌ای‌ است قدیمی. خانه‌اش درست روبه‌روی امام‌زاده سید هاشم شریف‌آباد است. امام‌زاده‌ای که خودش می‌گوید «از نظر تبار سیادت و همچنین اجتهاد، از سادات به حق و محترم بوده است.» حاجی شیخ 15 سال از عمر پربرکتش یعنی از سال 1360 تا 1375 ه.ش و در آن سال‌های آتش و خون و حماسه را، در بنیاد شهید شهرستان اردکان به عنوان مسئول این نهاد و سنگ صبور و پناه و پشتیبان خانواده‌های معظم شهدای اردکان سپری کرده و به آن‌ها خدمت نموده است. خاطرات آن سال‌ها آن‌قدر برایش ماندنی و تأثیرگذار است که در جایی از این گفت‌وگو، بغض راه گلویش را ببندد و اشک، از چشمانش سرازیر شود. در طولانی‌ترین شب سال، میهمان منزل گرم او بودیم و ساعتی را با این پیر خوش‌کلام و خوش‌برخورد، پیرامون زندگی و خاطراتش به‌گفت‌وگو نشستیم.

گفت‌وگو: سید حسین پایدار اردکانی

 

حاجی شیخ! در آغاز کلام برای خوانندگان نشریه آیینه کویر، از دوران کودکی و خانواده خود بگویید.

بسم الله الرحمن الرحیم. من در خانواده‌ای به دنیا آمدم که پدرم در کنار کار کشاورزی که شغل اصلی‌اش بود، منبر هم می‌رفت و ذکر مصیبت حضرت اباعبدالله (ع) می‌گفت و مسائل و پرسش‌های مذهبی مردم محل را هم پاسخ می‌داد. مادرم هم خانه‌دار بود و کمک‌کار پدر. ما دو خواهر و چهار برادر بودیم که الآن هر دوی خواهرها و یکی از برادرانم –قنبر- به رحمت خدا رفته‌اند. قبلاً در همین شریف‌آباد، مکتب‌خانه بود. اردکان هم یکی مکتب‌خانه بود و برای قرآن‌خوانی به آنجا می‌رفتیم. ملای مکتب هم غلام‌علی نام داشت. بچه‌های صدرآباد، شریف‌آباد و این قسمت اردکان، همه اینجا به مکتب می‌آمدند. در کنار تحصیل در مکتب، کمک‌کار پدرم کارهای کشاورزی هم انجام می‌دادم. بد نیست از آن دوران خاطره‌ای هم تعریف کنم. روزی با پدرم در صدرآباد با هم بودیم. آنجا باغی داشتیم. زمان رضاشاه بود و نمی‌شد لباس‌های قبامانند پوشید و عمامه به سر گذاشت. مرحوم پدرم لباس‌های این‌چنینی به تن داشت. از باغ که بیرون آمدیم، یک ژاندارم داشت به طرف اردکان می‌رفت. سوار اسب هم بود. پیاده شد و دامن قبای پدرم را گرفت و از وسط قیچی کرد! گفت که دیگر نباید این قبا را بپوشی.

پدرم هر سال مشهد می‌رفت. چاووش‌خوان بود و از اردکان حدود 100 نفر با هم می‌شدند و به مشهد می‌رفتند و پس از چند مدت برمی‌گشتند. اتفاقاً یکی از سال‌هایی که من برای کاری به تهران رفته بودم و ایشان به مشهد مشرف شده بود، همانجا فوت کرد و در همان مشهد او را به خاک سپردند. البته الآن محل مزار ایشان به پارک تبدیل شده. مادرم هم همان‌طور که گفتم، خانه‌دار بود و خیلی هم زحمت می‌کشید. رفت‌وآمدهای ما هم بیشتر با  اطرافیان و اقوام بود که به منزل ما می‌آمدند و گاه ما به منزل ایشان می‌رفتیم. بیشتر درآمد آن روزها هم از محل کشاورزی بود. بعد از ماجرای فوت پدرم و بازگشت من از تهران، برای تحصیل به حوزه علمیه اردکان پیوستم. یادم هست که پیش از آنکه آیت الله خاتمی (ره) زعامت حوزه اردکان را به عهده بگیرند، مرحوم حاج ملامحمد حائری (ره) این سمت را داشتند. بعد که آقای خاتمی آمدند، حوزه را با کمک ایشان و طلبه‌ها تعمیر و نوسازی کردیم و از حالت مخروبه و کنه درآوردیم. مقدمات را نزد مرحومان حاج ملامحمد حائری (ره) و  آیت الله خاتمی (ره) خواندم. یکی از هم‌کلاسی‌ها و طلبه‌های آن زمان هم، مرحوم حجت‌الاسلام سید مهدی حسینی‌نژاد بود. همچنین حاج عبدالرسول سپهری و اخوین بهجتی هم در آن زمان در حوزه علمیه اردکان تحصیل می‌کردند. بعد که حاج ملامحمد (ره) کم‌کم به دلیل کهولت سن به حوزه نمی‌آمدند، برای فراگیری دروس به منزل ایشان می‌رفتیم و سپس به کلاس مرحوم آقای آسید روح‌الله خاتمی (ره) حاضر می‌شدیم. تا کفایه را نزد این بزرگوار خواندم. این موضوع ادامه داشت تا فرارسیدن ایام انقلاب و تظاهرات مردم علیه رژیم طاغوت که به همین خاطر تقریباً دیگر حضور ما در کلاس‌های درس عملی نبود و کلاس‌ها جای خودش را به تظاهرات و جلسه‌های انقلابی و تشکیلات و برنامه‌های مربوطه داد. بعد از پیروزی انقلاب و شهادت آیت الله صدوقی (ره) هم که آقای خاتمی (ره) به یزد رفتند. آقای بهجتی (ره) که امام جمعه اردکان شدند، ضمن مکاتبه‌ای با سپاه، من را به‌عنوان مسئول بنیاد شهید اردکان معرفی کردند. از آن تاریخ تا سال 1375ه.ش که تمام دوران دفاع مقدس و چند سالی بعد از آن را شامل می‌شود، من مسئولیت بنیاد شهید اردکان را داشتم. در کنار انجام وظیفه در این نهاد، بعد از فوت پدر مرحومم، افتخار امامت جماعت محله شریف‌آباد نصیبم شد و در مسجد و حسینیه اول که الآن آثاری از آن برجای نیست، به برپاداشتن نماز و رتق‌وفتق امور مذهبی مردم می‌پرداختم.

مرحوم ابوی شما معتمد محله شریف‌آباد بوده‌اند و اگر اختلافی بین اهالی و یا حتی زرتشتیان و مسلمین پیش می‌آمده، طرفین اختلاف برای حل موضوع به ایشان رجوع می‌کرده‌اند و سخن آن مرحوم برایشان حجت بوده و الآن هم ظاهراً هنوز برای چنین مباحثی به شما مراجعه می‌شود. در این خصوص توضیح بفرمایید.

باید بگویم که زرتشتی‌های این محله، از نظر اخلاق انسانی بسیار خوب هستند و واقعاً تعامل خوبی با هم‌محله‌ای‌های مسلمانشان دارند. البته در زمان مرحوم حاج ملامحمد (ره)، اکثراً برای رفع اختلافات به ایشان مراجعه می‌کردند و حتی پدر من هم که مشکلی برایش پیش می‌آمد، مرجع حل این مشکل و اختلاف، مرحوم حاج ملامحمد (ره) بود. بعد از فوت آن مرحوم، اهالی محله شریف‌آباد چه مسلمان و چه زرتشتی، اختلافاتشان را نزد پدر اینجانب می‌آوردند.

رجوع اهالی بیشتر راجع به چه مسائلی بود؟

مثلاً تقسیم ارث، اجاره‌نامه و یا مباحث مهم دیگر و یا اسنادی که بین طرفین ردوبدل می‌شد، با امضای پدرم ضمانت می‌شد. حالا هم هنوز برخی از اهالی در خصوص اسناد و نوشته‌ها به من مراجعه می‌کنند؛ منتهی نظر من این است که امروزه باید این اسناد در دفترخانه‌های اسناد رسمی به ثبت برسد و جنبه قانونی پیدا کند. البته همین الآن هم در اداره ثبت اسناد، مدارک و اسنادی که پای آن مهر و امضای مرحوم پدرم و یا خود من باشد را حمل بر صحت نموده و می‌پذیرند.

حاجی‌شیخ! از شریف‌آباد قدیم بیشتر برای خوانندگان نشریه بگویید. از کشت‌خوان‌های عصمت و اله‌آباد. زندگی در این محله در قدیم چطور بود؟

اطلاعات دقیقی در خصوص پیشینه شریف‌آباد ندارم، اما آن چیزهایی که از گذشتگان شنیده‌ام می‌گفتند که بزرگ این محله ابتدا شخصی به نام حاج عزیزالله بوده و بعد هم حاجی قربانعلی، نوروزعلی و حاجی امرالله هم که این‌ها همه از یک طایفه بزرگ بوده، جزو بزرگان شریف‌آباد بوده‌اند. شریف‌آباد از نظر کشاورزی چند تا کشتخوان و قنات داشت که در زمان ما هم هنوز کم‌وبیش هست. کشت‌خوان عصمت‌آباد؛ محدوده این منطقه تا خیابان باهنر را شامل می‌شود. در قدیم بیشتر زرتشتی‌ها اینجا ملک و آب داشتند و در زمینه کشاورزی کارهای خوبی انجام می‌دادند. بازاری‌های اردکان هم بیشتر به این کشت‌خوان می‌آمدند و محصولاتی مثل هندوانه و خربزه می‌خریدند. این مناطق تا سمت باغستان و صدرآباد، همه کشاورزی بود و بزرگ و کوچک و مسلمان و زرتشتی، اکثراً به کار کشاورزی مشغول بودند.

حاج‌آقا قدیم بهتر بود یا حالا؟!

«خش خو همیشه خشه»، ولی اخلاق جامعه در قدیم طور دیگری بود. یعنی اخلاص، توکل به خدا، خوش‌رویی نسبت به هم، خیرخواهی برای همدیگر بیش از امروزه بود. الآن حواشی زندگی، معنویت را کمرنگ کرده و اکثراً مردم فقط به فکر خود  هستند. آنچه که بیشتر در قدیم مشاهده می‌شد، «توکل بر خدا» بود. با همین توکل بود که اتفاقات و حوادث هم کمتر بود؛ منتهی جمعیت هم نسبت به امروز خیلی کمتر بود. قدیم با اینکه تجملات و خوش‌گذرانی مثل امروزه زیاد نبود، ولی رونق و راحتی و آسایش و فکر آزاد بیشتر بود.

در این محله، آب انباری هست به نام آب انبار آخوند و کوچه‌ای به نام کوچه آخوند. وجه تسمیه این‌ها چیست؟

کوچه آخوند کوچه‌ای‌ است که منتهی به مسجد می‌شود و همین اهالی شریف‌آباد با لطفی که داشته‌اند، آن را به نام کوچه آخوند –منتسب به پدر مرحوم اینجانب- نام‌گذاری کرده‌اند. آب انبار هم اسمش «ملاحسن» هست که پدرِ پدر ما این آب انبار را ساخته و یک قطعه زمین هم وقف آن کرده برای آب‌گیری و تعمیر آن. ولی معروف شده به نام آب انبار آخوند. الآن هم هنوز هست و البته کاربردی ندارد. الحمدلله ظاهراً قرار است تعمیرش کنند. خانه پدری ما هم آنجا هست که البته قرار است زمینش واگذار شود برای توسعه فضای جنب آب انبار.

در خصوص تصمیم آیت الله خاتمی (ره) برای ساخت و نوسازی مدرسه علمیه بیشتر توضیح بفرمایید.

در زمان رضاشاه گروهی از کردها را به اردکان تبعید کرده بودند. ظاهراً رضاشاه برای اینکه این افراد با هم نباشند و علیه حکومت مرکزی توطئه نکنند، آن‌ها را در دسته‌های چندصدتایی به هر جایی تبعید کرد. چند تا از این افراد در همین شریف‌آباد کارگری می‌کردند. حدود 300-400 نفری در اردکان بودند. حتی مدرسه مخصوص به خود داشتند.

این‌ها عده‌ای در این مدرسه و عده‌ای هم در رباط قدیم اردکان ساکن بودند و خب معلوم بود که چه بر سر این مدرسه آمده بود. آن زمان خدا رحمت کند آقا سید محمد، پدر آقا سید علی حسینی‌پور به همراه حاج میرزا هادی –که همان نزدیکی مغازه‌ای داشت و عموی آیت الله بهجتی (ره) بود- این مرحومان به همراه جمعی از طلبه‌ها و اساتید و از جمله مرحوم آیت الله خاتمی (ره) که زعامت آنجا را به عهده داشتند، تصمیم گرفتند که این مدرسه تعمیر و نوسازی شود. ظهرها در همان محل آبگوشت پخته می‌شد و به کسانی که در کار ساخت و نوسازی مدرسه نقش داشتند می‌دادند به این ترتیب با همکاری همه این مدرسه علمیه نوسازی شد. آن زمان من حدوداً 24 یا 25 ساله بودم.

می‌رسیم به دوران مسئولیت شما در بنیاد شهید اردکان. از خاطرات خودتان از آن دوران برای ما بگویید.

آن زمان در استان یزد، شهرهای اردکان و میبد و ابرکوه و بافق و تفت مهریز و یزد بنیاد شهید مستقل داشتند. تعداد شهدا در این حوزه‌ها تقریبا هم‌اندازه بود، اما ظاهراً شهدای اردکان بیشتر بودند. اردکان بیش از 400 نفر شهید داشت که حدود 200 تن از این شهدا متعلق به شهر اردکان بود و مابقی این عزیزان از اهالی توابع و بخش‌ها و روستاهای اردکان بودند.

خاطرات و اتفاقاتی که در دوران حضور من در بنیاد شهید افتاد را شاید اصلاً نتوان به آن صورتی که بود بیان کرد. لطف خدا بود که برنامه‌ها و امور مربوط به بنیاد را حل‌وفصل می‌کرد؛ مثلا یکی از این برنامه‌ها نحوه اطلاع دادن بنیاد به خانواده شهدا در خصوص شهید شدن فرزندشان بود. ما از زمانی که حمله‌ای در جبهه‌ها روی می‌داد، آماده شنیدن خبر شهادت عزیزانمان بودیم. از زمانی هم که خبر شهادت عزیزی را به ما اطلاع می‌دادند، سه روز زمان داشتیم که این خبر را به خانواده‌هایشان اطلاع دهیم و این یکی از سخت‌ترین اموری بود که در بنیاد شهید باید به آن می‌پرداختیم.

حالا یک خاطره‌ای پیرامون همین موضوع تعریف می‌کنم. همان‌طور که گفتم یکی از برنامه‌های مشکل ما این بود که چطور به خانواده‌ها بحث اسیر شدن یا مفقود شدن و یا شهادت فرزندانشان را خبر بدهیم. بعضی از خانواده‌ها به هیچ وجه نمی‌پذیرفتند که مثلا فرزندشان مفقود شده و همیشه می‌گفتند که من یقین دارم که او زنده است و برمی‌گردد و یا می‌گفتند که در خواب دیده‌ایم که او زنده است. بعد از چند سال می‌دیدیم که پیکر شهید همان خانواده پیدا شده و این خیلی سخت بود برای کسی که چند سال است در انتظار فرزندش چشم‌به‌راه مانده. این خاطره من مربوط به یکی از خانواده‌های شهدای روستای مزرعه‌نو از توابع عقداست. فرزند یکی از خانواده‌ها مفقودالأثر شده بود و مادر این عزیز هم از وقتی فرزندش به جبهه رفته بود مریض‌احوال بود. خیلی هم متواضع بود و هر وقت هم می‌رفتیم خدمتشان، می‌گفت که بچه‌ام زنده هست. تا بعد از مدت‌ها که خبر دادند که شهید شده. ما فکر کردیم که اگر بلافاصله این خبر را به این مادر بدهیم، ممکن است از نظر جسمی یا روحی مشکلی برایش پیش بیاید. بنابراین فکر کردیم که اول موضوع را با دایی شهید که در بیمارستان مشغول به کار بود، در میان بگذاریم. او هم به ما گفت که من به مادرش خبر می‌دهم. مدتی امروز و فردا کرد، تا اینکه یک روز به ما اعلام شد که فردا نام این شهید را در تلویزیون اعلان عمومی می‌کنیم. دیدم که دیگر جای درنگ نیست و باید به هر نحوی که شده به مادرش خبر بدهیم. بعد از ظهر همان روز از طرف بنیاد شهید به منزلشان رفتیم. منتهی مانده بودیم که چطور این خبر را به این مادری که این همه سال دوری فرزند را تحمل کرده و چشم‌به‌راه بازگشتش بوده بدهیم. وارد خانه که شدیم، شروع کردیم به احوال‌پرسی و اینکه بالأخره یک جوری مقدمات را برای بیان این موضوع فراهم کنیم. منتهی با کمال ادب در همان لحظه اول، مادر این شهید بزرگوار رو به ما کرد و گفت: «من می‌دانم برای گفتن چه حرفی به خانه من آمده‌اید. بچه‌ام شهید شده و شما این خبر را برایم آورده‌اید و می‌خواهید او را تشییع کنید.»

ببینید که چطور خداوند در مسائل مربوط به شهید و شهادت و مواجهه خانواده‌های این بزگواران با این  موضوع، همه ما را یاری می‌داد. و نکته اصلی اینکه در طول سال‌های جنگ، در بین این چهارصدواندی خانواده شهید اردکانی، من یک نفر که از خبر شهادت فرزندش اظهار بی‌تابی و نارضایتی کند، ندیدم.

یک‌بار دیگر یادم هست که هر گاه پیکر مفقودین در زمان‌های مختلف پیدا می‌شد، از آنجا که بر اثر مرور زمان این اجساد از میان رفته بود و تنها چند تکه استخوان از آن‌ها باقی مانده بود، این استخوان‌ها بسته‌بندی شده برای تشییع، آماده و به اردکان اعزام می‌شد. یک بنده‌خدایی فرزندش در یکی از عملیات‌ها مفقودالأثر شده بود. زمان گذشت تا اینکه بعد از مدت‌ها جنازه فرزندش پیدا شد و به ما خبر دادند. این اتفاق هم‌زمان شده بود با سفر این پدر به مشهد مقدس. کسی هم قبول نمی‌کرد که این خبر را به این پدر بدهد، چراکه می‌گفتند هنوز امید به بازگشت فرزندش دارد. خلاصه با هر ترتیبی بود جریان را به این پدر اطلاع دادیم. روز تشییع گفت که می‌خواهم پیکر فرزندم را ببینم. حالا ما مانده بودیم که به این پدر چه بگوییم. آخر چیزی نبود که او ببیند جز چند تکه استخوان. خلاصه هر چه اصرار کرد، بهانه آوردیم تا موقع دفن این پیکر در بهشت شهدا رسید. ما دیدیم اگر این پدر با این وضع و امیدی که داشته این پیکر را به این نحو ببیند، ممکن است خدای‌نکرده دچار مشکل روحی و روانی شود و یا اصلاً سکته کند. خلاصه تصمیم گرفتیم که بدون اینکه این دیدار آخر میسر شود، شهید را به خاک بسپاریم. در همین احوال بودیم و این نگرانی با ما بود که ناگهان دیدم این پدر، آرام گوشه‌ای نشست و دست از اصرار کشید و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده باشد به آرامش رسید و کم‌کم اصلاً به خواب رفت و تا بعد از دفن این پیکر در خواب بود. نمی‌دانم که خداوند متعال چطور به او این  حوصله و صبر را عطا کرد؟ انشاءالله خداوند به همه خانواده‌های شهدا صبر و اجر عنایت کند.

در خصوص خدمات بنیاد شهید اردکان به فرزندان شهدا در زمان دفاع مقدس توضیح بفرمایید.

ما آن زمان در شهرستان اردکان حدود یک‌صدواندی فرزند شهید داشتیم. بچه‌هایی بودند که تازه به دنیا آمده بودند و پدرشان شهید شده بود. ما همه توان خود را به کار گرفته بودیم که برنامه آموزشی منحصربه‌فردی برای این فرزندان شهید بگذاریم. مدرسه‌ای به نام مدرسه شاهد در اردکان بود و ما هم با دو دستگاه مینی‌بوس و دو سه تا ماشین سواری این بچه‌ها را از منزلشان به مدرسه می‌رساندیم و سپس به خانه برمی‌گرداندیم. این برنامه در سراسر شهرستان اجرا می‌شد. خلاصه مرتب و منظم برنامه تحصیلاتشان انجام می‌شد.

گاهی هم بچه‌ها را به مسافرت مشهد می‌بردیم و یا در همین شهرستان و استان به سفرها و برنامه‌های تفریحی اعزامشان می‌کردیم. البته این موارد فرعیات کار بود. اصل کار، بحث تحصیلات و پرورش این عزیزان بود. چند نفری را هم برای ادامه تحصیل در دانشگاه به یزد، تهران و اصفهانت فرستادیم و همین آقای باغستانی که الآن مدیرکل آموزش و پرورش استان است، مسئولیت آن‌ها را به عهده داشت. الحمدلله اکثرشان به درجه بالایی رسیدند و باعث سربلندی و بزرگواری خانواده‌های شهدا شدند. این عزیزان هنوز هم محبت دارند و گاهی برخی به من سر می‌زنند. البته به دلیل گذر زمان، شاید من دیگر خیلی‌هایشان را اگر ببینم نشناسم.

ارتباط شما الآن با بنیاد شهید در چه سطحی است؟

هنوز هم کم‌وبیش با بنیاد شهید در ارتباطم. البته در حال حاضر کارهای بنیاد شهید، بیشتر حقوقی است و یا بیشتر در ارتباط با جانبازان است. اما دیگر آن حجم کار پرفشار و پراسترس قدیم نیست. البته برنامه‌هایی هم برای خانواده‌های شهدا هست مثل مسافرت به مشهد و... که بنیاد شهید مدیریت می‌کند.

در زمان جنگ، هم شهید داشتیم، هم مجروح. هر بار ده تا شهید می‌آوردند، بیست، سی یا چهل تا هم مجروح می‌آوردند. در بیمارستان ضیایی اتاقی داشتیم که آنجا وسیله‌های مورد نیاز مجروحین مثل عصا و باند و ... بود. یک بار هم یادم هست که خیلی مجروح داشتیم. سیصد نفر مجروح به بیمارستان ضیایی آورده بودند. در همه اتاق‌ها و راهروها مجروح بستری بود. دستور هم این بود که به همه این عزیزان لباس و کفش بدهیم و هزینه سفرشان و درمانشان نیز تأمین شود و بعد از بهبودی، آن‌ها را راهی شهرها و منازلشان کنیم.

در یکی از عملیات‌ها یادم هست که مجروح زیادی با قطار و هواپیما به استان آوردند. به حدی تعداد مجروحین زیاد بود که مجبور بودیم افرادی که مجروحیتشان کمتر بود را سریع مداوا کنیم و لباس و کفش و هزینه سفرشان را بدهیم و راهی منازلشان کنیم تا فرصت برای درمانت بقیه فراهم شود.

حاجی شیخ الآن چه کار می‌کنید؟

در این ایام کهولت کار روزانه من این است که صبح‌ها در کتابخانه مسجد مطالعه می‌کنم. ظهر هم به درمانگاه برای اقامه نماز جماعت می‌روم و نماز صبح و مغرب و عشاء را هم در همین مسجد محله می‌خوانم.

و حرف آخر...

خدا را سپاسگزارم که در طول این سال‌ها، همواره به من توفیق خدمت به مردم را عطا کرده و امیدوارم که مردم عزیز اردکان و مخصوصاً خانواده‌های معظم شهدا و هم‌محله‌ای‌های بزرگوارم در شریف‌آباد، همواره سربلند و تندرست زندگی کنند و از همه دست‌اندرکاران این نشریه که این فرصت را در اختیار من گذاشتند هم سپاسگزارم.


منبع: دوهفته‌نامه   آیینه کویر،یک‌شنبه، ۱۵ بهمن‌ماه ۱۳۹۱، سال دوازدهم، شماره ۳۳۵، صفحات ۶ و ۱۱.

  • سیدمجتبی رفیعی اردکانی