اهدنا الصراط الخمینی
اول خیابان «جمهوری اسلامیِ» قم، جلوی مؤسسه «امام خمینی(ره)» یک روحانیِ میانسالی اشارهای کرد تا سوار موتور شود. ایستادم؛ سوار شد.
پرسیدم: کجا میری حاجآقا؟
گفت: «تا وقتی که در صراط مستقیم هستی با تو میآیم، و اگه به چپ و راست منحرف بشی، هذا فراق بینی و بینک».
دیدم اهل حال است؛ گفتم: «حاجآقا! شما هم تا وقتی که در خطِ مستقیمِ امام خمینی هستی، با شما میآیم، و الا اگه بخواهی به چپ و راست به طرف بیتِ امام بری، ما دیگه نیستیم!»
دیدم حاجآقا پشت سر من قاه قاه میخندند.
پرسیدم: برای چی میخندی، حاجآقا!
گفت: اتفاقا دارم میرم یخچال قاضی، بیتِ امام(ره)!
تازه متوجه خندههایش شدم.
پرسیدم مؤسسه امام خمینی(ره) چه کار دارید؟ درس میخوانید یا تدریس دارید؟
گفت: درس خارجِ فقه شرکت میکنم.
پرسیدم: موضوع درس چیه؟
گفت: فقهِ حکومتی، بحث بانکداری.
گفتم: «خدا بحثهای فقه حکومتی را در حوزه علمیه ما زیاد کند. حکومت ما آخوندی شده، ولی هنوز آخوندهای ما حکومتی نشدن!»
حاج آقا از حرفی که زدم، خیلی خوشش آمد و یک «احسنتچهنکتهای» را حواله من کرد؛ که رسیدیم اول خیابان عطاران. گفت همینجا پیاده میشم.
پیاده شد؛ از خیابان جمهوری به سمت چپ، به طرف بیت امام رفت...
یاد
جملهای از وصیتنامه یکی از شهدای طلبه افتادم؛ «در یک جمله به شما بگویم اهدنا
الصراط المستقیم یعنی اهدنا الصراط الخمینی».
- ۹۴/۱۱/۲۱