عصرِ یک، شنبهی بهاری، با طعم ترکآباد
ساعت 5:15 بعدازظهرِ شنبه، 9فروردین، با "محسن طلایی"، غرفهی نقاشی ترکآباد را راه انداختیم. دو غرفه در اختیار ماست که در قسمت شرقی نمایشگاه نوروزی ترکآباد قرار دارد؛ یکی از آنها، نمایشگاهی با موضوع "حجاب و عفاف" و دیگری با موضوع "ما میتوانیم" پابرجاست که مسافرین نوروزی به صورت شبانهروزی میتوانند از مطالب جذاب آن استفاده کنند؛ اما در روز فقط 4ساعت -دو ساعت صبح و دوساعت بعدازظهر- با حضور طلبهها، بساطِ نقاشی پهن میشود و این دو غرفه پر میشود از بچههای قدونیمقد که نقاشی میکشند و از دست حاجآقا جایزه میگیرند.
صندلیها را مرتب کردیم و مدادرنگیها را روی میز گذاشتیم و محسن، جوایز را گوشهی غرفه گذاشت و خودش روی صندلی منتظر نشست. طولی نکشید که غرفه، پر از فرزندانی شد که پدرومادرانشان را با اشتیاق به بساط نقاشی کشانده بودند. نقاشیشان که تمام میشد، صف میکشیدند تا به حاجآقا نشان دهند و جایزه بگیرند. محسن نیز به فراخور سنشان سؤالی میپرسید و جایزهای تقدیمشان میکرد.
غرفه شلوغ، و صف طولانی، و محسن تک و تنها در مقابل گرمایِ آفتاب، میبایست با همه بچهها صحبت کند و سؤالی بپرسد و جایزهای پیشکش کند. به خاطر همین گاهی از من میخواست که به یاریاش بشتابم.
من بیرون غرفه، نقاشیهای بچهها را برای نصب جلد میگرفتم و بچهها را برای نقاشیکشیدن و جایزه گرفتن به غرفه هدایت میکردم.
محسن را در کلاس کفایه و درس خارج اصول استاد حیدری فسایی دیده بودم؛ ولی هیچ وقت اینقدر دوستداشتنی به نظر نمیرسید که امروز -با سروکلهزدن با بچههای قدونیمقد- به نظر میرسید؛ مخصوصا اینکه محسن از نوع "طلایی"اش هم هست!
فرزندان و پدرومادر واقعا از این نمایشگاه راضی بودند. یکی از مادران گفت ما به 7 استان رفتهایم، ولی هیچ کدام از شهرها بهتر از اینجا نبود. گفتم: نظر لطفتونه و خوبی از خودتون. گفتم همین مطلب رو که به من گفتین رو تو دفتر پیشنهادات هم بنویسید؛ نوشت: ما از 7 استان کشور دیدن کردیم؛ ولی اینجا از همهجا پربارتر و قشنگتر و به نظر من تأثیرپذیرتر بود. ایکاش در سراسر ایران اینچنین مراسم برگزار میشد...
معمولا کودکان و نوجوانان در این غرفه نقاشی میکشند؛ اما گاهی صحنههای جالبی در نمایشگاه خلق میشود؛ یک پیرمرد هفتادسالهی اصفهانی آمد و نقاشی کشید و پیش محسن رفت تا جایزهاش را بگیرد. محسن هم با همان برخورد جذابی که داشت خندید و گفت: به به! نقاشیِ کودکِ درونت را زیبا کشیدی! پیرمرد جایزهاش را گرفت و با خوشحالی آمد تا نظرش را در دفتر پیشنهادات بنویسد؛ چند دقیقهای طول کشید تا نظرش را نوشت: اینجانب محمدعلی دادخواه از نجفآباد اصفهان، سنه 70سال. خداوند توفیق شما بده که همیشه از این کارها انجام دهید.
تنها کسی که امروز نقاشیاش را با موضوع ایام فاطمیه کشید، دختری ده-دوازده ساله، از لرستان بود، که هیچ به ظاهرش نمیآمد که چنین نقاشیای بکشد. وقتی این نقاشی را برای نصبکردن جلد میگرفتم، به یکی از همشهریان که در بیرون غرفه بود نشان دادم و گفتم که چه دختری این نقاشی را کشیده است. جمله جالبی گفت. گفت: ظاهر هیچ کس، نشان نمیدهد در فکرش چه میگذرد.
آنچه بیشتر از همه نظر بازدیدکنندگان را از این غرفه جلب کرده بود، حضور "حاجآقا" بود. شاید بعضی از خانوادهها تاکنون در زندگیشان با هیچ حاجآقایی برخوردی نداشتند و امروز به بهانهی نقاشی کودکانشان، "حاجآقا" را از نزدیک دیده بودند و فهمیده بودند که حاجآقا، آنگونه که فکر میکردند نه تنها فرد غریبهای نیست، بلکه بسیار مهربان و دوستداشتنی است.
خیلی از بازدیدکنندگان، به خاطر حضور "حاجآقا" در غرفه نقاشی، تشکر میکردند و بعضیها هم قدردانیشان را مکتوب کردند. نوشتنِ همه نظراتِ تشکرآمیزِ والدین دراینباره، سخن را به درازا خواهد کشاند. فقط به یکی از اونا اشاره میکنم: توفیقتان روزافزون، غرفه عالی بود. از حضور حاجآقای روحانی هم کمال تشکر و قدردانی میشود.
اما من همچنان در این فکر، که چرا حاجآقای طلاییِ ما، دستتنهاست و دیگرحاجآقاهای شهر کجا هستند تا محسن را دریابند!
پینوشت: البته این وجیزه، تنها گزارشِ یک روز از فعالیتِ طلاب زحمتکش اردکانی است که علاوه بر ترکآباد، در پارکشهر و میدان آزادیِ شهر نیز این طرح و طرحهای جذاب دیگر را اجرا میکنند، که نباید زحمات بیدریغِ آنها را نادیده گرفت. اجرشان با صاحب این روزها، حضرت فاطمه (س).
این مطلب در سایت اردکانگویا منتشر شد.
- ۹۳/۰۱/۱۰
به لطف خداوند و حضرت زهرا با شعری در مورد حضرت زهرا به روزیم.
منتظر شما و نظر های زیباتون.
تشریف بیارید
یا علی مدد
التماس دعای فراوان
یا حضرت مادر