دیشب ساعت 21:51:23 این پیام را دریافت کردم:
با سلام. ای صاحب شماره سلام. بنده محمد بختیاری، عشایر چادرنشین شهر شوش دانیال خوزستان هستم. شماره رو استخراه [استخاره] کردم؛ از پیش سیدی؛ در مورد امر خیری مزاحم شدم. حقیقتش یه عموی پیری دارم که در کنار قبرستانی قدیمی؛ با گوسفندان. مقداری وسیله زیرخاکی: 1816 تا سکه و 2 عدد مجسمه آدم و کتاب کوچکی و چندتا لیوان. حالا ای بنده خدا خودت وکیل ابوالفضل، اگر خودت یا کسی رو داری بفروش؛ نصف نصف. فقط تورو به فاطمه زهرا بین خودمون باشه. منتظرتم
خلاصه از میان دهها و شاید صدها طعمه، تیرش به هدف اجابت خورد و یک یزدیه ساده، آن هم از نوع اردکانیاش؛ که تا این وقت شب با پسربچه چهل روزهی ختنهکرده، دستوپنجه نرم میکرد و میخواست با استفاده از خواب کوتاه شاهزادهاش، ساعتی را بخوابد تا خود را برای "شببیداری" [بخوانید شبزندهداری] آماده کند، در جواب این پیام نوشت: سلام. اشتباهی نفرستادی؟
هنوز چشم مبارکشان به پیام ما روشن نشده بود که تماسید؛ زبان، زبان عشایری. لحن، لحن روستایی؛ به سادگی همه سادهدلان عالم حرف میزد و داشت دل این سادهدلِ اردکانی را میبرد به سمت نصفِ 1816 تا سکه، 2 عدد مجسمه آدم و کتاب کوچک و چندتالیوان! همان اول تماس، اسمم را پرسید؛ گفتم طه هستم. نمیدانید با این آقاطه گفتنش، آن هم با لحن شیرین روستاییاش، دل این آقاطه رو به کجاها میبرد!
جانم برایتان بگوید که این آقادزدِ بختیاری، ده دقیقهای حرفید و با التماس از منِ اردکانی میخواست که برادریم را ثابت کنم! گفتم شما برادریت را ثابت کن؛ اگر آمدیم آنجا و "شقه"مان کردید چی؟ کلی اعتمادسازی کرد که بابا! شقهشدنی در کار نیست و ما از عشایریم [و فقط گوسفند را شقه میکنیم و جیب را چپه!] تازه ما به آقادزده بدهکار شدیم که باید اعتمادسازی میکردیم و برادریمان را ثابت!
خلاصهی ده دقیقه حرفزدنش این بود که این 1816 تا سکه و ... مال عموشه. عمو هم بش اطمینان نداره و میگه تو شهر کسی رو نمیشناسی و آشنایی نداری و فریبت میدن. با یکی راه بلد و جنسشناس بیا تا جنسها رو بت بدم که بفروشی. میگفت جنسا وبال گردنوشونه، حمل و نقلش سخته، اگه ارزش داره میخوان بفروشن و از شرش راحت بشن. کلید حل مشکل این آقادزده این بود: من و تو یک پولی رو نزد "عمو"م گرو میگذاریم تا جنسارو به ما بده؛ بعد میریم جنسارو میفروشیم!
واقعا سناریو رو زیبا طراحی کرده بود؛ ولی خیلی حرفهای نبود.
از خواب شیرین بیدار شدم؛ و حالا باید شاهزادهی ختنهکردهی بیقرار را -که
به پدر اجازه داده بود دقایقی، خواب شیرینِ میلیاردرشدن را ببیند-، دریابم و
واقعیت شیرینِ "بابا"داشتن را به کامش میچشاندم.
میدونید چیه؟ کلا آدم دلرحمی هستم. دلم نمیاد کسی رو ناامید کنم؛ حتی آقادزدا رو؛ چون آدم به امید زنده است. به خاطر همین این آقامحمد بختیاری منتظر منه که تا چند روز دیگه باش تماس بگیرم و خبر نهایی رو بش بدم! تا اون موقع خدا بزرگه و روزیه آقادزده رو جای دیگه حواله میده. اینها هم بنده خداأن و میخوان شکم زن و بچهشون رو سیر کنن!
راستی اگر کسی میخواد میلیاردر بشه و یا با خوابِ شیرینِ میلیاردرشدن، خستگیِ روزانه از تنش در بره، بگه تا من شماره این آقادزده رو بش بدم. مخصوصا اینکه خودش تماس میگیره و رؤیای شیرین میلیاردرشدن، کاملا مجانیه؛ با اغماض از 15 تومان پیامکِ ارسالشده! فقط اونایی که شماره میخوان به دو نکته توجه کنند: اول اینکه این آقا دزده، برای هر کسی بیشتر از هزار تومان [ده دقیقه تماس] هزینه نمیکنه؛ چون بعد از اون، شارژش تموم میشه؛ به خاطر همین سعی کنید تو همین ده دقیقه حرفاش رو باور کنید تا حداقل در قبال رفع خستگیتان به آقادزده امید داده باشید. دوم اینکه توروخدا بین خودتون باشه. انصاف هم داشته باشید؛ نصف نصف!